خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

دیب داری؟

 میییییییییی دونم تکراریه ولی باحاله:

 

یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟یارو می گه: بابا دیب، دیب!طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میآد ‌می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟یارو می گه: دیب!رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ‌ورش دیب داره.رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه... یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره. فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟ یارو می گه: دیب!کارمنده می گه: دیب؟یارو: آره.کارمنه می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟یارو: آره.کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟کارمنده می گه: دیب!می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!!

نظرات 12 + ارسال نظر
یه ضعیفه یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:54

هه هه هه
بلند بلند خندیدما / بند دهنم وا شد ..یعنی خندیدما
بابا دس مریزاد
بابا دمتون گرم

جدی؟! واقعا خوشحالم که خندیدی من کیف می کنم ملت می خندن.فدای تو

یک پیر یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:18 http://arshadane.persianblog.ir

دیب داریم بیارم؟
باید مینوشتی مهتاب با فروشندگان لباس...

مگه تو می دونی دیب چیه؟

یک پیر دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 http://arshadane.persianblog.ir

اره دیب داریم ... خودمون میسازیم فقط توضیحش خعلی سخته...

نهههههه! مگه تو هم خدای نکرده زبونت می گیره؟!

طراوت دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:31

سلااااااااااام دیب دیبو!
خوفی؟!
میگما...خیلی باحال بود بلی! کلی خندیدم. ولی آخرش دوست داشتم موهامو بکنم! نفهمیدیم این دیب که وَگویَن چی هس؟!

به به...ب ب به به! چه تمی...چه رنگی...جعب گُلی!
سروبالایش خوشرنگ و قشنگ...نیست بهتر ازین سلیقه در جهان مشنگ!

سلام جیگر چطوری؟ نمی بینی مارو خوش می گذره؟ خوشت اومد از تم؟ وااااای خوشحالم که خوشت اومد

فرزانه دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:37 http://room417.blogfa.com

دیب چیه؟؟!!!
چقد کنجکاو شدم ببینم دیب چیه!!!!
اول فک کردم سیب منظورشه ولی اشتباه بود

سلام فرزی جون خوبی؟ واللو ما هم نفهمیدیم هر چی تفکر کردیم

حسین دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:01 http://gheychee.blogsky.com

سلام
مرسی که دوباره مینویسی
البته اوون کسایی که معنیه دیب رو نفهمیدن احتمالا کمی تا قسمتی اوشکول تشریف داشتن...چون کافی بود از اوون کارمند میخواستن توو فاکتورهای خرید داروخانده، دیب رو پیدا کنه و نشون بده..بلاخره دیب از یه جایی خریداری شده بود دیگه...فاکتور داشت..نه؟
(آیکونه "حسین در حال کشیدن موو از ماست")

طراوت!: حسین خان ببخشیدا؛ بابامجان چرا فاکتور آخه؟!
طرف اگه سواد داره کافیه رو کاغذ بنویسه! همین

بلادونا: سلام حسین آقا واللو ما که می نوشتیم شما نمیدیدین
واللا یکی رو دستت بلند شد به اسم طراوت حالا جواب اونو بده که کروموزوم رو از ماست می کشه بیرون

حسین دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:24 http://gheychee.blogsky.com

من یه زمانی دانشجوو بودم گمونم 7 یا 8 سال پیش...یادمه یه روز اصلا پول نداشتم و جیبم کاملا خالی بوود و فقط کرایه ماشین داشتم تا برسم خونه..از طرفی خیلی گرسنه بودم. تصمیم گرفتم تا خونه پیاده برم و با اوون پول کم، یه چی بخرم. پولم رو دادم و یه شکلات هُبی hoby خریدم.همین جور که داشتم باز میکردم نصف شد و نصفش افتاد توو خاک و خل...بعد رفتم بقیه اش رو حین حرکت بخورم همین خواستم از رو یه جووب رد شم، اون تیکه اش هم از دستم سر خورد و افتاد توو جووب...اوون لحظه کلا 3 ثانیه طول کشید و من کلی تلاش کردم و بال بال زدم که توو هوا شکلاتو بقاپم (آیکونه تصویر آهسته) ولی نشد و اوون تیکه اش هم افتاد توو آب و من کلا خورد توو پرم...
حالا اینا رو گفتم که بگم الانم که کامنت قبلیو فرستادم، در عرض 2 ثانیه دیدم که دارو خانه رو غلط تایپ کردم و همین خواستم اصلاحش کنم، کامنتم ارسال شد و عین ماهی از دستم در رفت (و شایدم عین همون نصفه شکلات)
خلاصه ما رو در زمره اوون اوشکولهایی که توو دارووخانه کار میکردن نپندارید خانووم( آیکونه کاره دیگه)
ممنون
(آیکونه پایان خطبه اول و ...تکبیر)

این خاطره ت خیلی باحال بود واقعا. واسه منم پیش اومده از این خوش شانسی های خفن آیکون آیکونه آیکون لای لای لالالای لای لای

یک پیر دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:56 http://arshadane.persianblog.ir

نه ولی یک جوجه 5 6 ساله تو فامیل داریم تازه کشفش کردم دقیقا هیچی از حرف زدنش نمیفهمی ...فقط داداشش میفهمه چی میگه ...اونو میاریم ...
پ.ن :
به به چه حرفه ای ...چه خوشگل ...ای سرا پا همه حسن ...
مبارک باشه قالب بهاری قشنگتون

الهی الهی من رسما عاشق اون جوجه م خدیا چقده باید ناز و جیگمل باشهفدای تو ما که هیج جا نمی گیم از شما حسودی کردیم

حسین سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:27 http://gheychee.blogsky.com

والله ما که همیشه اینجا سر زدیم و و نظر گذاشتیم ..چه برای شما و چه برای بقیه دوستان..حتی برای اوون بچه هایی که کمتر به ما سر میزنن... حتی اوون زمان که امتحان داشتین
ولی اگه بازم فک میکنی من نیومدم و نمیدیدم پستاتونو و یا رفتارم باعث ایجاد یه همچین ذهنیتی شده، معذرت میخوام ...شوما حلالمون کن دختر جان
(آیکونه آدمی که یه خاطره دیگه یادش اومده و برای پرهیز از پرچونگی نمیگه)

اووووووه سلاااام حسین آقا چه عجب از این ورا راه گم کردین می گفتین گاوی گوسفندی جلو پاتون قربونی می کردیم(اسمایلی یه آدم مریض)
گفتم یه ذره خودمو واست لوس کنم که مردا حاصل شد
حالو اگه ممکنه همون خاطره تونو بگین یعنی اگه با زبون خوش میگین که بگین اگه نمی گین بگین تا بگیم

یک پیر سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:55 http://arshadane.persianblog.ir

ها کامنت حسین و جواباش خیلی باحال بودندی
اره این جوجه خیلی شیطون و کنجکاوه و البته خیلی سرخ و سفید و با اعتماد به نفس ...
کی بشه جوجه های شمارو ببینم نزن جونه بلادونا اشتباه کردم
اختیار دارین از خدا چه پنهون میخواستیم تم شمارو بذاریم هی ایراد گرفتیم که برداری بعد خودم بذارمش

خودت خیلی باحالی جیگرایشالله جوجه های خودت حالا که اینطورهبابا مشترکی یه تم بذاریم چی میشه مگه؟والله

حسین چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:24 http://gheychee.blogsky.com

تو ای بلادونا، یار قدیمی
تو ای استادِ پایلوت های تیمی

شدی مشغول تعلیم و تعلم
که ما را زیر پایت هم نبینی؟

بدیدم من تو را بر روی اُشتر
مچاله گشته بودی همچو نی نی

تو را با موش ها آخر چه کار است
شکمبه شان درآری روی سینی

شنیدم من خبرها از طراوت
همان پیرِه رهه آمارگیری

که خفتنگاهتان رفتست بر باد
مجاری گشت، آب از چشم و بینی

چه غم گر چار منزل تا به همکف
شده راهت؟..به از سار و یمینی

نه چشمی نه پیامی بهر تبریک
بیا از آسمان روی زمینی

تبارکتم تبارکتم تعالی
تعجل فی جوابی یا حبیبی

پ.ن:
ما کلا مخلص شما و بقیه خوابگاه نشین ها هستیم
این شعر هم دمه رفتنی، ناقابل با یه ته مایه ای از طنز تقدیم شد به شخص شما ... احتمالا این از آخرین کامنت هام توو این وبلاگ باشه
همیشه شاد و خرم باشید
(آیکونه "ایشالا")

اووووه مای فیویوریتیو(اسمایلی بهروز پیرپکاجکی به همون گردی و قلمبه گی) رسما اعلام می کنم که من سورپرایز شدم. والله چوبکاری فرمودین مارو رسما و علنا! و شرمنده فرمودین ایضا! دلیل نیومدن من اینا که فرمودین نبود کلا! نه نه فکر نکن فقط درس و دانشگاهه که در حال رنده ان! اونا فقط و فقط بهونن! این روزا همه چی واسم نیاز به تجدید نظر داره حتما! از تو و دیگران گرفته تا خود من! دکترا میگن مشکل از عینکمه صرفا! می دونی دلم چی می خواد؟ یه آیینه روشن!!!! واسه من من من...(صدا یواش یواش محو میشه و میفته ته دره!)
ببین من با حرف آخر و پست آخر و کامنت آخر و کلماتی از این دست خییییلی مشکل دارم نقطه غممه(بر وزن نقطه ضعفمه)
منم برا شما آرزوی بهترینها رو دارم و می دونم که لایقشی و ایشالله که بهترین ها نصیبت.

حسام شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:56



منم فهمیدم چی می خواسته.

جدی؟ چی بوده؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد