خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

بازم صحرا ...تنها...

بازم صحرا و تنهایی 

بازم همه رفتن و من تنها موندم توخوابگاه و ساعتها رو می شمرم که بیست و هشتم برسه و ساعت بشه شیش و نیم بعد ازظهر... 

اونوقت که صحرا با ناباوری میره سمت شهر سبزش... 

تازه رسیدم خوابگاه 

راننده سرویس کلی دلش برام سوخت که تنها موندم تو خوابگاه بهار ۴ 

ولی باز خداروشکر که این دوهفته گذشت و امروز موشهای ۲ گروه رو گشتیم و تموم شد. 

همه رفتن.. 

بدون خداحافظی.. 

  

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیس 

             کنار تو درگیر آرامشم 

همین از تمام جهان کافیه 

             همین که کنارت نفس می کشم 

برام هیچ حسی شبیه تو نیس 

                                تو پایان هر جستجوی منی 

تماشای تو عین آرامشه   تو زیباترین آرزوی منی 

 منو از این عذاب رها نمی کنی  کنارمی به من نگاه نمی کنی 

تمام قلب تو به من نمی رسه    همین که فکرمی برای من بسه 

 از این عادت با تو بودن هنوز  

                  ببین لحظه لحظه ام کنارت خوشه 

همین عادت باتو بودن یه روز  

                  اگه بی تو باشم منو می کشه 

یه وقتایی انقد حالم بده 

که می پرسم از هرکسی حالتو 

یه روزایی حس می کنم پشت من 

همه شهر می گرده دنبال تو 

منو از این عذاب رها نمی کنی  کنارمی به من نگاه نمی کنی 

تمام قلب تو به من نمی رسه    همین که فکرمی برای من بسه ... 

 

                       

نظرات 7 + ارسال نظر
belladona پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:02

اوه مای گودنس! تو مانده ای تنهای تنها! هاهاها! تو مانده ای تنهای تنها! عزیزم من از اینجا ازت خداحافظی می کنم ببخش که ندیدمت و می دونم که منو می بخشی چون می دونی که دقیقه نود تر از من خودمم!آزاده و مطهره تا جمعه اونجان برو پیششون خیلی دلقکن بقیه ش رو هم برو پیش ناظمه ها اونام بعضیاشون خیلی دلقکن می تونی برقصونیشون!!!

قربونت برم می بخشمت
باوش تو خوش باش منم تا یک شنبه دووم میارم
تو میتونی صحرا

طراوت جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 http://nabeghehaye89.blogsky.com

صحرا جان من کنارتم عزیزم...تا لحظه های آخر...تا شنبه...بی تو هرگز

مرسی طراوت جون
حالا نمیشه یکشنبه بری؟

حسین جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:30 http://gheychee.blogsky.com

منم الن که دارم اینو مینویسم، همه رفتن مسافرت و تنهام. قراره همون 1 شنبه یا دوشنبه برم. ولی یه چیزی بگم...از این موقعیت های خالی که همه اطرافیان آدم رفته باشن، کم پیش میاد. بهترین فرصت هست واسه فکر کردن. واسه مرور کردن

پ.ن:
عید رو هم بهت تبریک میگم. امیدوارم سال آینده دلتنگی هات کمتر بشه و زود به زود بتونی به دیدار خونواده بری...

یعنی اخر تفکر مثبتی
من تو تنهایی فقط حسرت اینو میخورم که کاش خونه بودم نه تو این خراب شده
اونوقت بشینم تفکر کنم؟
منم عیدو بهت تبریک میگم
خیلی ممنووون

فرهاد یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 http://semicolon.blogsky.com

وااای! آقای "حسین" من اینقد فک کردم اینطوری نروس شدما!
تو تنهایی فقط نوشتن حال میده و خوندن...

belladona دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:23

اووووووووووووه می بینم که رفتی خونه جیگر! خوبی؟ خوش میگذره؟ دیدی اون لحظات عن گذشت؟ می دونم اونجا خوشی و حالا حالاها نمیای اینورا واسه همین دو روز دیگه خودم این کامنتو تایید می کنم

سلام بلادوناجونم دیدی برگشتم؟
دیدی خودم تایید کردم؟
خیلی خوبه خوووووونه
زندگی یی ی ی ی ی ی ی
تو خوبی ؟مبینا کوچولو ببوس از طرف من

belladona دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:06

اوه ایول خوش میگذره؟ فدای تو مبینا هم ماشالله هزار ماشالله خیلی خوبه خیییلیندا جیگمل چطوره؟ به خانواده خیلی سلام برسون و زود یه پست عیدانه بذار که من اینجا خعلی مشتاقم

حسام شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:53

سلام ؛

اولین نوشته ای بود که ازت خوندم صحرا...

من کمتر از دوستان دست به قلم میشم آخه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد