خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

از این ایمیلها!

یه دوست دارم که همیشه ایمیل های تکراری واسم می فرسته ولی این ایمیلشو استثنائا تا حالا ندیده بودم و شایدم دیدم و به سادگی ازش گذشتم نمی دونم. الان که خوندمش خیلی خوشم اومد ازش. حس کردم باید به خاطر بسپرمش. می دونی قبلا اصلا با مفاهیمی از این دست آشنا نبودم و به نظرم دوست، دوست بود و در هر صورت خوب بود. اصلا این تئوری گل و خار برام ملموس نبود. ایکاش هنوزم همینطوری بود، می دونی!

البته لازم به ذکره چیزی که هنوزم تغییر نکرده اینه که همیشه بهترین دوستها مال منن، کلا از این نظر آدم خیلی خوش شانسی ام


در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند...
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می شدند ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد؛ بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده و می مردند...
ازاینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود، پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که: با زخم های کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است...
و این چنین توانستند زنده بمانند...
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد
بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و خوبیهای آنان را تحسین نماید...

من کشته ی این نتایج اخلاقی آخر این ایمیل هام خدایی خیلی کلید اسراری هستن!
نظرات 4 + ارسال نظر
طراوت جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 http://nabeghehaye89.blogsky.com

بلادونا جان من یکی که خدایی با دمپایی خیس کردناتو منو کول نکردناتو و لقمه برام نگرفتناتو طرفامو نشستنات و...کنار اومدم و سعی میکنم فقط خوبیهاتو ببینم عزیزم
...
خوش میگذره کنار مبینای خاله؟!

بابا! خوب! بابا! بزرگ!این خوبی تو رو می رسونه جیگر.کنار مبینای آتیش پاره خاله خیلی خوش می گذره. من در عجبم این بشر یه ذره از اونی که دیده بودم آروم تر نشده! خیلی جیگره

یک پیر جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:41

ها سلام بلادونا تو کفش فروشی نداشتی قدیما ...
مایه داریا .معلومه الان فقط واسه خودتون میزنیدا ...
خونه تکونیم که میبینم به بچه داری گذشته اخ خوش به حالتون خوبه دیگه خانوووووم ...
با این حرف موافقم ولی اگر خارش بد نباشه همچینی به قلب نخوره. راستی اون خارپشتا نمیدونستند از تنه همدیگرو بخل کنند دیگه خاری نمیشن؟هوم؟خوب خاری نمیشدند دیگه

تو از کجا فهمیدی من قبلا کفش فروشی داشتم و الان فقط واسه خودم می زنم؟ هان؟راستشو بگو ! بسم الله! بسم الله!

کلا من سه شیفت کار میکنم دو شیفتش خونه تکونی یه شیفتش بچه داری الهی بگردم واسه اون ننه هایی که از این بچه های های شر دارن
آره راس میگیا! کلا عجب موجودات خنگی بودنا! خوب همدیگه رو بغل می کردن! واقعنا! فقط میگم یه جای کار می لنگه ولی نمی دونم کجا!

حسین جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:27 http://gheychee.blogsky.com

می دونی خیلی حرف داشت این پست و جای بحثش بسیار بوود...

مطرح کردن بحث از ما ادامه دادنش با شما
ستاد ایده سازی و مسائل متفرقه

یک پیر شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:19

الهی بگردم 3 شیفت؟ دلم واست سویییخت.
بفرستش بچه مام تنهاست با هم شوخول کنند
هیچ مشکلی هم نبوده الکی بحث کنکااش نکن

آخ مهتاب جون نمی دونی که، از صبح کله سحر که بیدار میشه یه ضرب میگه بریم خونه خاله خاله خاله خاله ... تا ساعت 3 که میارنش و اینجوریه که بنده دارم با حضرت ایوب همذات پنداری می کنمشمام بچه دارین؟ الهی بگردم نسبتش چیه باهات؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد