خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

یک جشن به یاد ماندنی

پنج شنبه واسمون یه روز به یاد موندنی بود آخه جشن تولد ممول و طراوت بود و جای همگی خالی عقده ی دل و سر و دست و کمر گشودیم البته من و برکه یه گره اضافی هم گشودیم که همانا شکم بود. کلا این جماعت مراعات هیچیو نکرده بودن و انگار نه انگار اینجا دانشگاهی ست که فرکانس صدا حتی چند میکرو! دسی بل بالاتر از حد مجاز حکم اعدام داره چه برسه به صدای  کللل و سوووت و حتی جیغ و حتی تر صدای اسی و آرش اونم با باند! هیچی دیگه بنده وقتی وارد طبقه 3 شدم و صداهای مذکور رو شنیدم می خواستم برگردم ولی مرام و معرفت نذاشت و این شد که اشهدمو خوندم و وارد سوئیت شدم. دیگه سوئیت 6 نگو بگو بهشت اونم با انواع و اقسام اطعمه و مشربه و حور و پری... :)))) 

 بعد سانسوووووووووووووور بوووووووووق 

 بعدش طراوت و ممول و فاطمه واسه شام هم آش رشته پخته بودن که فوق العاده بود. من فکر می کنم این سه تن یه یک هفته ای رو نخوابیده بودن واسه تدارک این جشن. هیچی نمی تونه جبران این مسئولیت پذیری اونا رو در قبال شاد کردن یه جماعت پایان نامه زده ی جواب نگرفته بکنه؛ جز دعا در حقشون که ایشالله خدا دلشونو شاد کنه.  

شب من و برکه و فم و نیلوفر همونجا موندیم و با بروبچ فیلم تماشا کردیم تازه فرداشم از رو نرفتیم و تا ظهر لنگر انداختیم و اسم فامیل بازی کردیم. گرچه اینا هی جر می زدن و می گفتن وال پلو غذا نیست و دم پلو اسم یه غذاست و حتی قارقارک اسم ماشین نیست:))

چند تا عسک(ریسایز نشده :پی) تو ادامه مطلب هست که دعوتتون می کنم دیدن بفرمایید. 

پ.ن 1: جای صحرا شدیدا خالی ایشالله تو عروسیش جبران می کنیم:پی 

پ.ن 2: با تشکر از خانواده دکتر سوئیت 9 که تا ساعت 11 بیرون تشریف داشتن و حال مارو نگرفتن:) 

start 

 

 

 

before 

 

 

 after  

 

  

end 

 

لازم به ذکره که اون گلهای رو میز تو عکس سوم رو گذاشتیم واسه جای خالی دوستان اگور پگوری وبلاگی که خیلی خاطرشون واسمون عزیزه...

نظرات 7 + ارسال نظر
یک پیر شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:57 http://arshadane.persianblog.ir

به به چه ضیافتی چه بریز و بپاچی چه دل اب کنونی چه جشن و سروری .
هااااا من عاشق اون دفتر 100 برگ و اون بادکنک ترکیده شدم
دمتون گرم بچهه ها
عروسیتون رو ببینم نابغه ها

جات واقعا خالی بود عسلم با این که ندیدمت ولی خیلی به یادت بودم اون دفتره توش پر از نوستالژیهای دهه ۶۰ بود خیلی باحال بود

قیچی شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:40 http://gheychee.blogsky.com

به به
خوشحالیم از خوشحالیتون
ایشالا صد سال به تولدتون مبارک (آیکون اختلاط دو ضرب المثل با هم)
ممنون از ریسایز نکردن عکساتون (آیکونه کوچه علی چپ)
حالا خداییش یاد ما هم بوودین؟
نه توو چشمای من نگاه کن
خداییش؟
فک کنم اوون استکان زیر میز توو عکس سوم رو هم به یاد من گذاشته بودین
.

به به قیچی عزیز ایشالله تولد ممدوسین و ممرضا(آیکون جبران کردن محبتت در حق دوستان من)
اگه زحمتی نیس شما این عکسا رو ریسایز کن اگه نه که بگو چطوری ریسایز می کنن ببینم بلدی
خداییش به یادت بودیم اون گلها رو واقعا تو اون عکس به یاد شماها گذاشتیم یعنی ما یه همچین آدمایی هستیم

طراوت یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:07 http://nabeghehaye89.blogsky.com


خیلی باحال نوشته بودی بلادونا! کلی خندیدم جون تو. دست و مخت درد نکنه
مخصوصا اون جر زنی های تابلوتو! دیگه داشت کم کم با برکه دعوات میشد ها

فدای تو عزیزم. خیلی خیلی خوش گذشت چون بالاخره بعد از سالی تشریف آوردید خوابگاه ما و منور زدید؛ نه ببخشید منور کردید؛ منظورم اینه که ترکوندید.
دیشب کمر درد نداشتی؟ گفتم شاید چون قر دادی همچینو همچون؛ خدا نکرده اذیت شده باشی و اینا

فدای تو جیگر ایشالله که بتونم زحمتاتو جبران کنم گلم خیلی خوش گذشت و مرحبا بر تو

قیچی یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:14

من یادمه طراوت بچه مرداد بوود
http://gheychee.blogsky.com/1390/11/14/post-93/
....
این تناقض داره ها
یادمه 12 مرداد 66 بوود...نمیدونم یعنی ؟؟؟؟
نخواستی تایید نکن

طراوت: آفرین حسین. این یه تست هوش بود که تو موفق شدی
خب پسرم ممول که گفت سوری! آخه چله تابستون مهمون از کجا پیدا کنیم؟!

memole یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:31

در ابتدا باید بابت این پست زیبا تشکر ویژه کنم بعدم به مواردی ناچیز یه گوشه نظری داشته باشم:



.



1) یه شب که هزار شب نمیشه، تازه ما بچه های خیلی خوبی شدیم. اون موقع که شماها هم اینجا بودین هر شب موقع شام بساط رومیز زدن و کر و سوت به پا بود



.



2) قافلی (قابلی!!) نداشت. برای دوست باید جان داد (می دونم که در حال گفتن 1، 2، 3 و اون حرکت هستی)



.



3)اینو نگفتی که وقتی فاطمه بهت تقلب رسوند و ماشین از گ بهت گفت گل، ازم پرسیدی ماشینه؟ منم با اعتماد به نفس گفتم نه و خودم نوشتم و استوپ کردم



.



4)گل بود به سبزه نیز آراسته شد:



نیست مشهد لو نرفته بود الانم از سوییت. کافیه آقای ایکس و خانم ایگرگ تو گوگل بزنن سوییت 6 تا پیش این عزیزان هم هویتمون برملا بشه



.



5) ایشاله



.



6)بله خانومی... حال شما نه اما حال من:



A) موقعی که ساعتو دیدم نزدیکای 9.45 گرفته شد که باید می رفتم و حضور غیاب می کردم.



فرض کن با همون سروشکل بعد از جشن تولد، یه مانتو و شال پوشیدم و پریدم تو آسانسور. طبقه ی 5 رو زدم اما یهو دیدم آسانسور داره میره پایین. تنها کاری که تونستم کنم این بود که موهامو بپوشونم. در باز شد:



B) خانم و آقای سوییت 9 بودن. سلام کردم و با هم رفتیم طبقه ی 5.



بللللللللللللههههههههههههه!!!!!!!



.



پ.ن: خدایی خیلی خانم وآقای خوبی هستن.




ایول کامنت ممول جون دست شوما درد نکنه چرا زحمت کشیدین منم از توممنونم به خاظر زحمتایی که کشیدی

فاطمه یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:31

خوش به حالتون الن که فک میکنم خیلی وقته نه جشنی رفتم نه بساطی نه جایی.
ایشالا همیشه خوش باشین.این چن روز شیفتام سنگین بووودن دلم برا همه تنگ شده .

الهی بگردم ایشالله که روزای قشنگ و باحالی در پیش داشته باشی که خستگی شیفتا از تنت در بره عسلم

شوخ ِ شب سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:36 http://shokhi.blogsky.com

والله ما که تفاوتی بین before و after شما به اون صورت ندیدیم!!!! وای خدای من شما دخترا تو خوابگاه هم می خواین مث خونه رفتار کنید و سوسول بازی و احترام و جانم جانم گفتن و ;)
ما شب یلدا 88 که ترم دوم ارشد بودیم یک جشنی گرفتیم... بی فور و آفتر به معنای واقعی کلمه رو می شد اونجا مشاهده کرد :D
خوش باشید و پایدار... تبریکات مارا هم داشته باشین.

چرا یه تفاوتهایی هستشآره منم از اون بیفور افترا داشتم خیلی هم خفن و خوب داشتم
ممنون از شما و ممنون از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد