خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

 

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند   

 

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت

 

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 

 

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم  

 

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

 

بچه که بودیم اگه با کسی

دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم 

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

 

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ
ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس

نمی فهمد

 

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

 

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

 

نظرات 5 + ارسال نظر
طراوت سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 http://nabeghehaye89.blogsky.com

خیلی قشنگ بود ممول جان.
این دخمل خوشگله آخریه شیداس؛ نه؟!
الهی بگردم؛ چقدر ناز و ملوسه تو این عکس

میسی عزیزم
آره خودشه، تا بهش میگیم بیا عکس بگیریم، سریع ژست می گیره
.
قربونت برم

belladona سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:47

وااااای خدا این درسا ست اینقده بزرگ شده؟ ماشششششالله اون عکس فنچولی شیدا و شایان خیلی قشنگه شیدا واسه شایان حسودی نمیکرد که اینطوری کنارش خوابش برده؟

آره گلم، خودشه.
ممنون. حسودی که آره. اما خواهرم اینا خیلی هوای شیدا رو داشتن.
شایان سه روزه بود که شیدا از رو تخت مثل عروسک بغلش می کنه و می بره اتاق خودش. خواهرم میبینه شایان نیست، فک میکنه از رو تخت افتاده. که یهو مامانم دست شیدا می بینش. وای باید صحنه ی دویدن مامانم و شیدا رو میدیدی. شیدا بدو مامانمم دنبالش. از اون ورم خواهرم می گفت مامان آرومتر، وای نندازتش. آخر مامانم موفق میشه عروسک جدید شیدا(شایان)رو ازش بگیره. یه عالمه هم سر بچه رو گول مالیدن که دیگه از این کارا نکنه.

یک پیر سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:59 http://arshadane.persianblog.ir

ممول جون سادگیه دلت رو قربــــــــــــــــون

یاسی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:50

خیلی قشنگ بود.

ممنون عزیزم

فرزانه سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:15 http://room417.blogfa.com

هی عکسای خانوادگی گذاشتی و فک کردی ما نمیفهمیم
ولی حرفات راس بود
کاش......
نمیدونم چی بگم

[:S009]یعنی فهمیدی..؟؟
.
الهی قربونت برم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد