خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

افتادن خیاط در کوزه!

نمی دونم دقیقا شاعر چیا گفته و نگفته ولی دمش گرم از این شعرش:

عقاب تیز پرواز دشت های استغنا

اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی...

نمی دونم از قدیم ندیما دقیقا چی به ما به ارث رسیده و نرسیده ولی راست گفتن که دست بالا دست بسیار است...

دونستن یا ندونستن اینا اهمیت نداره چیزی که مهمه اینه که من الان دقیقا می دونم که دارم تاوان کدوم ندونم کاری رو پس می دم و من هم مثل هزاران٬ درگیر معادلات نه چندان پیچیده جنایت و مکافات شدم!

نظرات 6 + ارسال نظر
قیچی سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:45 http://gheychee.blogsky.com

خب بلادونای عزیز اینجا دقیقا همونجایی هس که بارها گفتم کم میارم
یعنی لازم باشه میتونم یه کله 20 صفحه بنویسم ولی وقتی میبینم دوستم با خودش یه همچین کلنجارهایی میره و به زعم خودش تاوان کارهایی رو میده که حتی بیانشون رو هم ضروری نمیدونه، خیلی برام سخت میشه که بخوام چیزی ورای کلیشه و دلداری و قوت قلب و از این دست چیزا بنویسم...
فقط بدون و بدونید که برامون مهمید... اهمیت دارید ...یه گوشه از قلبمون رو برای شما و بقیه نابغه ها کنار میگذاریم.
درگیر دغدغه هاتون میشیم...با تولد گرفتن های نابهنگام و بی مقعتون شاد میشیم و با اشک ریختن های به پهنای صورتتون هم غمگین...مرسی که ما رو محرم درونیاتتون میکنید ...مرسی

مرسی قیچی جون. خودتم می دونی که چقدر حساب می کنم رو اومدنت و بودنت

قِرِلی چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:11 http://sereeno0.blogfa.com/

واقعا ؟
قضییه خیلی جدیه بلی ؟

نه اونقدام جدی نسیت

یاسی چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:09

سلام بلی جونم.غمت و نبینیم و پیچ خوردنت و نبینم عزیزم.برای بزرگتر شدن خیلیاموون تاوان پس میدیم.گاهی دلموون میخواد سر خودمون به سنگ بخوره تا دردشو حس کنیم و تجربشو بچشیم.امیدوارم در راستای بزرگتر شدن تاوان هیچ اشتباهی و سنگین پس ندی عزیزم.اگه دیدی تجربه اون اشتباه برات با ارزشه خیلی نذار از این تاوان دردت بیاد.تو دخمل قویه خودمووونییییی
این بیت و که گذاشتی خیلی دوسش داشتم.

سلام یاسی جون خوبی گلم
فدای محبتت عزیزم. مرسی ار حرفای قشنگت واقعا راه گشان و بهم امیدواری میدن

طراوت پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:05

بلادونا؟ بلادونا؟
(آیکون اون دختره که صدا میزد ای کیوسان؟ ای کیوسان؟)

چیطوری جیگر امتحانو چیکار کردی؟

محبووب پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:18

سلام عزیزم
خوبی بانوی زیبایی ها؟
تا آدم خودش تجربه نکنه، درکش سخته...
درک میکنم چی میگی... بعضی تاوان ها کوچک اند... و تجربه می شوند... برخی اما ... آدم رو میندازن توی شرایطی که نه راه پیش هست، نه راه پس... واسه همین آدما باید خیلی خوب به سرانجام عملشون فک کنن... کاری که من همیشه یادم می رفت و خیلی دیر می فهمیدم که یادم رفته...

زندگی به کامت باشه خانمی :)

سلام محبوب جونم خوبی گلم؟
واقعا درست میگی گاهی وقتا باید سرت بیاد بلایی رو که سر دیگران آوردی تا یه ذره حواست جمع بشه واسه عاقبت کار کاری که من تو یک قلم خوب از دستم در رفت...
ایشالله که زندگی تو هم به کامت باشه عزیزم

لی لا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 http://halogen1983.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام

خوبی عزیزدل؟
نمیدونم قضیه چیه، فقط از ته دل از خدا میخوام هرچی که هست، حل شه و ختم بخیر.

سلاااااااااااااااااااام سلللللللللللللللام من خوبم تو خوبی لیلا جون
ممنونم ازت به خاطر دعای قشنگت گلم. منم واسه تو از خدا بهترینها رو می خوام عسلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد