خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

تقدیر...

بعضیا به بعضی چیزا عادت می کنن٬ مثلا نیکوتین یا یه آهنگ یا یه گیم! البته ترک هم می کنن٬ سخت و آسونش بستگی به استقامت و پشتکار خودشون داره. گاهی هم اراده ترک ندارن و از یک ریسمان صد و پنجاه بار گزیده میشن. مث من که به خط زدن خودم و مهر نباید زدن به تو و دیگران عادت کردم و عادت کردم و عادت کردم... 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
طراوت دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:51 http://nabeghehaye89.blogsky.com

بلادونا جیگر خیلی خوب مینویسی حیف که مخ من نمیکشه بفهمم چی میگی!
باز خودت باید برام تفسیر کنی فدات

تفسیر کردم واست که

Belladona دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:57

you hold my heart and give it back
but i refuse to take it
you soldier on and live your life
but i refuse to fake it
you've grown and changed
and found yourself with better things to do

i'm still here
i'm still full of you


you had your fun and now it's done
and i am left alone
you packed it up and moved it out
and left an empty home
i hear the words you say,
i just can't trust them to be true

why
must I play the fool
why
did you see fit to change the rules
what's said was said,
what's done is done
there's nothing left to do

so now i'm left to turn it off
though it's no choice of mine
what you decide and what you say
have stained what i'd designed
i'd hate to have to be the one
who breaks the news to you

what? another Belladona?
but you write a lyric or poem i think! it is nice, thank you teacher for your sympathetic comment.

برکه سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:03

میشه بگی دقیقا چه کتابایی میخونی که اینقد فلسفی و .... مینویسی
اصلا نمیتونم بفهمم چی میگه در حد سیکل صحبت کن

برکه جون اینقدم سخت نیست اینی که من نوشتم البته قبول دارم اگه بلد بودم خوب بنویسم٬ باید اینقدر جذاب می بود و اینقدر گنگ نمی نوشتم که با یه بار خوندن بگیریش!
من میجم چه بعضی وقتا به یه کار یا کارایی عادت می کنی و تکرارشون می کنی و خودتم می دونی که به ضررته ولی جلوشو نمی گیری و البت شایدم نتونی جلوشو بگیری ولی ماحصل یه چند روزی از عمر عزیزته که گند زده شده بهش!! حالا این عادتی که در مورد خودم هست شاید از سر حساب و کتاب فراوان باشه که از اونور بوم افتادم! به قول خودت خاااااک!

قیچی سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:03

دوس دارم این کلنجار رفتناتو
خوشم میاد
خیلی خوبه که به این چیزا فکر میکنی...خیلی خوبه که با خودت حساب کتاب میکنی دختر...
من بی تعارف و بدون اغراق خیلی این جور دل مشغولی هات و خود درگیری های ذهنیتو دوس دارم و برام فوق العاده جذابه.
چون خیلی از اینایی که میگی در مورد من هم صدق میکنه...و خب منم در موردش مینویسم...اما وقتی میبینم یکی دیگه، یه دختر، که قطعن روحیه لطیف تری داره میاد و از دریچه ی ذهنی خودش همون حرفای دلمو میزنه، واقعا برام دوس داشتنی میشه.
حالا چه بیاد غر بزنه و از تقدیر گله کنه
و چه اینکه بگه "چینی دلم داره ترک بر میداره اینروزا..."
بلادونا این درونیاتت رو دوس دارم و ایضا غر زدن و نق زدن هاتو
البته تا جایی که بدونم خودتو بابتش اذیت نمیکنی.

و من چقده خوشحالم که تو هستی و میای و می خونی و این چقده واسم ارزش داره٬ این اورجینالش تقدیم به تو:

memole سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:16

الهی قربون دل شیشه ایت برم

الهی فدای تو

یاسی سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:20 http://cashcool.blogsky.com

چقدر خوبه عادت کنیم به عادت نکردن.با هر عادتی 1 سختی به سختیامون اضافه میشه چون یه روزی باید ترکش کرد...قشنگ نوشتی بلی جون

قربونت برم یاسی جون تعبیرت قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد