خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

سوسک

از سوسک میترسید؟

من هم چندشم میشه هم شدیدا شدیدا شدیدا میترسم

جدیدا تو حموم های خوابگاه رویت شده. منم دیروز دیدم دو تا! یکیشون پاهاش رفته بود هوا و هر چند وخ یه بار یکی از پاهاشو میلرزوند! یکی دیگه هم داشت واسه خودش میدوید و به ریش من که پشت دیوار قایم شده بودم؛ کر کر میخندید.

رفتم از یکی از اتاق ها خواهش کردم بیاد روش آب بریزه بره تو چاه.

جدیدا یه راه حل خوب برای تمرین شجاع شدنم پیدا کردم

این که هر وخ داداشم سوسکارو کشت؛ یا جایی سوسک مرده دیدم؛ فرار نکنم! برم مث یه مرد وایستم و نیگاش کنم. مث دیروز. اینجوری کم کم ترسم خواهد ریخت؛ نه؟ حداقل از نگاه کردنش باکی ندارم!

همین چند وخ پیش بود که مث جن زده ها از تو دستشویی خونمون زدم بیرون و ۲ دور دور هال چرخیدم و دو سه تا سیلی به خودم زدم و سه دور وسط هال غلط زدم و چنگ زدم به زمین و... دیگه خسته که شدم، آروم شدم!

مامان و بابا زهره ترک شدن بنده خداها. مدام میگفتن چــــــــــــــــــــــــــــــــیه؟چــــــــــــــــــــــــــــــــی شده دختر؟!

بالاخره زبونم به کار افتاد و با ناله گفتم: سوووووووووسک بود!

مامانم اگه گیوتین دم دستش بود سرمو میزد!! فقط بابا درکم کرد! سریع رفت سوسکو کشت و تموم درو دیوار رو هم با نظارت خود من؛ برانداز کرد و دلم قرص شد.

اما برای برادرای گرامی شده ابزار باج گیری و اذیت من!!

خدایااااااااااااااااااا آخه این چی بود تو ساختی؟!

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:11 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ای خدا از دست تو طراوت
چقدر خندیدم

راستی عیدت مبارک عزیزدل

مگه تو نمیترسی مریم گلی؟!

عید قشنگ تو هم مبارک عزیزدل

belladona یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:50

الهی قربونت برم چقد باحال بود این پستت خیلی خندیدم خدایی
تو واقعا تو هال دو دور زدی بعد غلت زدی بعد چنگ زدی بعد تازه بعد شصت سال گفتی سوسک دیدی
الهی بگردم بابات آخرش درکت کرد فقط
راستی عیدت مبارک عسلم
به مامانت سلام مخصوص منو برسون

ها ولا! مگه بهت نگفته بودم؟!
وای باور کن بلی دست خودم نیست! وحشتناک میترسم
حالا بذار برگردم یه خاطره دیگه برات بگم!!

قوربون تو. عید قشنگ تو هم مبارک عزیزدل.
اتفاقا میخواسم بگم با ندا اینا برو بیرون؛ فرصت نشد
میومدی خونه ی ما که دیگه محشر میشد. حیف که نازت زیاده

نون الف سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:43 http://lore.blogsky.com

اوف همدردیم طراوت :))
من که رسمن فلج میشم :دی
هعی موندم با این درد چیکار کنم:)))


فلج میشی؟ پس سوسک رسما کلکتو کنده دیگه!
میخوردت هاااااا! اینجور مواقع فقط باید سریع فرار کنی ندا جون!

قیچی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:30

والله من دلم به حال سوسکا می سوزه
چون میگی به ریشت خندیدن من گمونم خیلی ترسیدن از یه دختره ریشو که می خواد مثه یه مرد باشه...
حالا اینا رو بی خیال.
طراوت
هووووی
تصور کن امشب خوابی، یه چیزی از روو صورتت رد میشه. یه سوسک بزرگ. بعد بلند میشی، میبینی بالم داره.می ره میچسبه به پرده، تو فرار میکنی در حالی که هنوز رد سوسک رو روو تنت داری حس میکنی، یه قلقلک روی لپ اونم با پاهای سووسک. به به
حالا تصور کن از توو آستینت بره تووو
خیلی خووبه.
حالا تصور کن نصفه شبی از صدای دست و پا زدنه سوسکی که داره تلاش میکنه به پشت برگرده بیدار میشی.
حالا چشماتو ببند و دلتو ببر پیش اوون سوسکی که له شده ولی هنوز هم جوون داره.
فعلن با همین افکار مشغول باش تا من یادم بیاد چه باج هایی باید ازت بگیریم.

اون ریشو خوب گفتی قیچی

ببین مقراض؛ شما هر چی مد نظرت هس بگو قویبونت!
بعد تصور کن من با دمپایی فیش فیشی دارم از دور میام به سمتت که ازت بپرسم چی بوده!

(دیگه یادم نمیاد باقی چندشی هارو)

زهرا شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 http://loser-in-love.blogsky.com

=))))) از دست تووووووو دختر
خیلی باحال گفتی
خدایی این چی بوووووووود خدااااااا
واقعا چه فایده ای داره واسه زندگی این سوووووووووسک
خوبیییییییی؟؟؟چه خبر؟؟

خوبی زهرا جون؟ چه عجب بابا! منور منفجر کردید خانوووووم
ولا! به قول کامنت دوستان؛ حالا درستش کردی اوکی؛ چرا بال بهش دادی دیگه؟!

لی لا شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:03 http://halogen1983.blogfa.com

سلام طراوت گلی...خوبی عزیزم؟

"س" که ترس نداره...چندش ناک هست ولی من میتونم نفله شکنم! وای به مارمولک و عنکبووووت!وضعیتی که شما نسبت به اون "س" دارید من نسبت به "ع" و "م" دارم! اصلا نمیتونم نگاشون کنم از بس که در نظرم چندشناکن!

پس فردا عصر نتیجه هامون اعلام میشه!نمیدونم چی رقم بخوره برام.....

سلام طلا. مرسی دختری ام
چرا میگی س یا ع یا م؟!!
عنکبوت؟ نه خیلی. ولی مارمولک

ایشالا قبولی عزیزم
شدیدا منتظرم ببینم چه کردی! خودت با پای خودت بیا اعتراف کن! باشه؟! مرسی ی ی ی

آرتمیس دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:14 http://mosaferkocholo15.blogsky.com/

ترس نداره فقط چندش آوره

خوشا به حالت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد