خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

شه زاده رویای من شاید تویی ؛تو

امشب وقتی میخواستم از سلف بیام خوابگاه سرویس رفته بود و تا نیم ساعت دیگه هم سرویس نداشتیم ؛منم مجبور شدم مسیر پر سگ روتنهایی پیاده بیام؛ تنهای تنها... میترسیدم ...یه آیه الکرسی خوندم و دل به دریا زدم و اومدم... 

از کنار خوابگا آقایون داشتم رد میشدم که یه هو چشمم افتاد به یه سگ (سگ نگو بلا بگو دشمن جون ما بگو..)

من:وای سگ(با صدای ضعیف و پر از ترس)

یه جنتلمنی که از کنارم رد میشد:جان؛با من بودید؟

من:نه ؛گفتم سگ ؛ وسگ رو بهش نشون دادم..

آقاهه گفت نترسید و مثل ژان والژان پرید و از من مراقبت کرد ...

سگه تا صحنه رو دید حسادتش گرفت و شروع کرد به پارس و دوید سمتمون ؛ من که مرده بودم از ترس , میخواستم بدوم که آقای جنتلمن ندو ندو نترس نترس.... اومد جلوی من وخودش رو سپر بلای من کرد(آی مادر مادر مادر

شاهزاده رویاهام  با سنگ سگ رو زد و سگه فرار کرد

جنتلمن:من تا خوابگاه میرسونمتون

من: (از ترس لبام میلرزید ) :ممنون میشم .(رویاهای برکه در آن لحظه:وای مهریه ام چقد باشه... لباس عروسم چه شکلی باشه..بوق بوق بوبوق بوق...سفره عقد و..اسم بچه مو چی بذارم...کدوم مدرسه بره....رشته دانشگاهیش چی باشه ....بچه ام با کی ازدواج کنه....

خلاصه دو قدم با هم برداشتیم که یه ماشین جلو پامون وایستاد(سققق سیا؛خاک مالید به بختمون) (از نگهبانا بود با لباس شخصی)

جنتلمن: خانم رو تا خوابگاهشون میرسونید

راننده:با سرویس باید برن

من:تا نیم ساعت دیگه سرویس نداشتیم مجبور بودم پیاده بیام...

جنتلمن غیرتی شد وگفت: بیایید خودم میرسونمتون(الهی قربون اون غیرتت بشن دشمنات ِگل پسر 

راننده: خانم بیا سوار شو میرسونمتون 

 خلاصه من سوار ماشین شدم و همه رویاهای شیرینم پایان یافت... آه ای شاهزاده رویاهایم.. آه ای ژان والژان...کجایی؟۱!!تو کی بودی اصلا؟!!!  

 در آخرین لحظه با خودم گفتم یه نگاهی به این جنتلمن بندازم ببینم کی بود(یاد بگیرید ما اینقد محجوب هستیم) ؛ ولی آن عزیز سفر کرده زیر سایه تاریک درخت بود و چهرش دیده نمی شد و من اصلا چهرش رو ندیدم و اصلا نشناختمش

عشق یعنی سگ را با سنگ زدن  

نظرات 10 + ارسال نظر
Haamed چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 00:08 http://www.haamed.blogsky.com

قصد داشتم واسه نوه هاتون کادو بیارم. حیف شد مادر...

شما واسه عروسی من باید کادو بخری ه برا نوه هام خسسسیییییسسس
کادو برا نوه هام به چه درد من میخوره

لی لا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 http://halogen1983.blogfa.com


سلام. خیلی باحال نوشته بودی...تا رشته دانشگاهی بچتم پیش رفتی!دمت گرم

قرررررررربونت عزیزم شما لطف داری[ خییییییلی زیاد:S030:]
حیف که هنوز اسم باباشو نمیدونم

belladona چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:28

وای خدا لعنتت نکنه دختر مردم از خنده خیلی باحال نوشتی اصلا تو خوش شانسی می دونی وگرنه که شب قبلش اون یارو نچسب می خواست ما رو بندازه جلو سگه

شانسم کجا بود خواهر اگه شانس داشتم که اون نگهبانه نرسیده بودو الان باید میومدید شیرینی مو میخوردید
تو کی میخوای یاد بگیری که همیشه باید نیمه خالی لیوان نگاه کنی

هاگن چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:27 http://hamnavaee.blogsky.com

این دانشگاه شما کجاست که این قدر سگ داره!!؟؟ اونم این قدر سگ های خطرناک!؟!؟!؟
...
همین کارا رو میکنین به بختتون لگد می زنین دیگه!!!... خب اول یه نگاهی به قیافش میکردی بعد میشد تو خوابگاه سراغ بقیه ی ماجرا رفت!!...

ما که مثل شما نیستیم ِما اصلا اصصصصصلا به نامحرم نگاه نمیندازیم
ما همچین آدمایی هستیم

میلاد چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:48

Love at first sight shenide budam.
Ama love at first dog na
Ya masalan migan
Love makes world go round.
Hala mishe dog makes world go round :)
Eshala zendegitun por az dog bashe :)

kenar har dagi k jentelmani nist man faghat dog khosh ghadam dishabi ro mikham
zendgi you ham por az cat bashe
GORBEEEEE SAAAAGG

ایمان خرم روز چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:02

اون سگه ماست میذاریم سر راهه دخترا ببینیم زمانی که یه پسر رد میشه چیکا میکنن شما امتحانو رد شدی خواهرم بدو برو سوار شو برادرا ببریدش

بررررو با با قبول نیست
با اون یوسفی که شما اونجا گذاشتید همه رد میشن دیگه
برادر آخه ای چه کاریه
خوبه چاقو دستم نبود

فری پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 http://fffery.blogsky.com/

تا وقتی بود نفهمیدم کی بود، وقتی رفت فهمیدم کی بود! (حالا بماند که از آخر هم نفمیدی کی بود!)
هععععععععی بابا لنگ دراز

فقط رد پایی روی برف ها ....
و هیچ اثری از او نبود ...
به گفته خودت هعععععععععععععیی

سعید پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:21

خیلی بامزه و زیبا نوشتید مخصوصا جمله آخر

قربون شما
بامزه ای و زیبایی از خودتونه

حسام شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:01

یک پیر چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 20:05

واقعا تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم :
عشق یعنی سگ را با سنگ زدن .
خیلی باحال بود

آره دیگه پس شما فکر کردی عشق یعنی چی؟!!!!!!!!!!
عشق یعنی همین...همینه که هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد