خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

توهم فانتزی

غروبا و سر شبا که مادرم زنگ می زنه و من تو راهروی دانشکده جلو حیاط وسطیه می ایستم و همونطور که گل و گیاهان باغچه کوچیکه رو نگاه تماشا می کنم باهاش صحبت می کنم بعدش تصوری که من از خودم دارم اینه: 

 

 

 

 

و تصویر واقعی من: 

 

 

 

می دونی در ازای خواستن یه چیزایی ما یه چیزای دیگه ای رو از دست دادیم و به چیزایی رسیدیم در حالیکه که رویامون چیز دیگری بود و اصلا یه چیزی شد که خیلی چیز بود اصلن! 

عکاس: برکه :))

نظرات 10 + ارسال نظر
طراوت پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 http://nabeghehaye89.blogsky.com

عزیزم گل و گیاه نیس که اینجا دختر! فقط یه پنجره ی معمولیه
اوضاعت خرااااااااااب شده مادر!
مگه تو کارای آزمایشگاهیت تموم نشده بود؟ پس این روپوش سفید چیه تنت؟!

خب اونا تو عکس نیوفتادن غلط کردم؟(اسمایلی همون دختره عسل)
تمومه تموم که نشده هنوز یه ذذذذذررررره ش مونده که ایشالله جواب بده مارو خوشحال کنه. اونروز اومده بودم کمک یکی از رفقا که جات خالی نباشه و روم به دیوار مارو اوسکول کرد و لابد حسسسابی هم به ریش آبجیت خندید

Friend پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:33

درست میگی. بعضی وقتا ما برای بدست اوردن بعضی چیزا که فکر میکنیم ارزشه، چیزایی را که واقعا ارزشه را بی ارزش میکنیم.
حالا چرا پشت به دوربینی؟!
از کجا بفهمیم که این تویی؟!
شاید یکی دیگه باشه!
در ضمن این عکس خیلی از اون احساسی که بهت دست میده قشنگ تره!

آفففرین به این میگن حرف حساب
خوب من مثلا دارم با تلفن در یک محیط خلوت حرفای نسبتا خصوصی می زنم و برکه در نقش عکاس نمی تونسته وارد اون حریم حصوصی بشه می دونی البته شایدم اون من نباشم همکلاسیهای تو باشن مثلا
من این دید شما رو تحسین میکنم(البته تا زمانی که به نفع منه)

قیچی پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:11

یک تفاوت عمده ای که مابین این دو عکس وجود داره اینه که در تصویر اول دخترک، خسته از تمام باید های زندگی امروزی، نگاهش رو به دور دست ها دوخته و دوست داره از محیطی که توش هست رها بشه...
در حالی که در تصویر دوم، دخترک ِ قصه ی ما با تمام دلتگی هاش اما همچنان خیلی تمایلی به نگاه کردن گل و باغچه (بر خلاف اظهاراتش) و همچنین تمایلی به نظاره کردن افق و دور دست ها نداره و همچنان سعی میکنه نگاهش به همون دانشکده باشه. اینجا واقعن آدم در توصیف میزان عشق و علاقه ی بعضیا به گسترش علم و دانش کم میاره....
ضمنن این چیز چیزایی که توو سه خط آخر گفتی آدم رو یاد یه آدمهایی مینداخت...
.
راستی این مامانت که هر روز باهاش تیلیفنی گپ میزنی. برکه هم که سرجهازته. همش با همین. خب اونوقت تکلیف بقیه که دلشون برات تنگ میشه چیه هان؟؟؟؟؟؟؟

طراوت:قیچی واقعا مرحبا به اون خط آخر کامنتت! مرسی

بلادونا:قیچی جون حالا نمیشد این قضیه دختر و درس ودانشگاه رو به رخ ما نکشی؟ ولی باور کن داشتم گل و گیاه رو نگاه می کردم تازه آسمونشم میون اون چهار تا دیوار بلند بعضی وقتا قشنگه! آره تو ناخوداگاهم انگار به یاد اون آمای چیز بودم
واسه خط آخر کامنت من شرمنده طراوت جونم هستم ولی قیچی جون شما بیا اینورا قدم شما بر دیده منت! والله! طراوت تو که نمی دونی این خودش چقده سرش شلوغه اصلا فرصت سر خاروندن نداره باور کن یه وعضی اصلن

محبوبه پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:36 http://future-seed.blogsky.com

الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
نازی خانمی. حالا خیلی هم بی تفاوت نیستنا...!
خیلی باحالی بلادونا جونم... مخصوصا اون خطابه آخر که از بس فلسفی بود اصلا نفهمیدم. تفسیر المیزان دارید خدمتتون؟

قربون تو بروم عزیزم خودت باحالی
ای بابا محبوب جون شرح و تفسیر خودمون باور کن غنی تره تو این مسائل

یک پیر شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:41


عالی بود دختر .

قربون شما

فری دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 http://fffery.blogsky.com/

excellent!

یور ولکام لیدی

حسام دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:06

ماشااله حوصله..

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:46

یه سوال علمی: احیانا شما دمپایی آبی پاتون نمی کنید؟! جدی پرسیدم ها!

نه من اصلا دمپایی ندارم! دمپایی تو سرویس که صورتیه من دمپایی برکه رو می پوشم که صندل قرمزه و خیلی کم وقتا دمپایی های عاطفه که آبیه! خوب این تست روانشناسی بود؟

فری دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:44 http://fffery.blogsky.com/

یکی رو دانشگاه دیدم دقیقا شبیه این عکس ولی با دمپایی آبی! دفعه بعد که دختره من رو ببینه با دمپایی دنبالم می کنه! از بس که نگاش کردم!

با دمپایی آبی اومده بود دانشگاه؟آزمایشگاه بوده احتمالا نه؟
خیلی باحالی فری

فری سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:52 http://fffery.blogsky.com/

با حالی از خودتونه

کرتیم آبجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد