خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خاطرات یک دختر هیجده ساله احساساتی ۲

مجبورم می فهمی مجبورم همش به خودم دلداری بدم که کسی نمی تونه منو وادار به کاری کنه که نمی خوام و من می تونم اوضاع رو کنترل کنم و همینکه یه بهونه بدن دستم آب پاکی رو می ریزم و خلااااااص و... ولی بازم تو دلم آشوبه که نکنه تحت تاثیر حرفای ملت قرار بگیرم و هی رو مخ من راه برن نه دو همگانی برن و دست آخر یه روز چشم باز کنم که این اونی نبود که من می خواستم! و اصلا شایدم اینقدرام که من فکر می کنم اوضاع خفن و قمر در عقرب نیست! خلاصه اینکه خدا نصیب گرگ بیابون نکنه این حال و روزو! 

پ.ن: مراقب آرزوهاتون باشین که لامصبا بعضی وقتا غافلگیر می کنن آدمو! هی ی ی ای اینهمه آرزوی من!

نظرات 12 + ارسال نظر
محبوبه یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:27

بلادونا جونم تو خوبی؟ :(

چرا تو هم آشوب شدی؟ راستش عزیزم عینک خوش بینی بزن شاید حالت بهتر بشه. مطمئنی دارن مجبورت می کنن؟ شاید فقط خیرت و می خوان. آخه واضح که نگفتی چی شده. اما من نگران شدم. بهرحال اینقدر بزرگ شدی که بدونی چی درسته چی غلط، اما عزیزم حرف های دیگران رو هم دودوتا چهار تا کن. مطمئنن بعضیاش به دردت می خورن. بعد با آرامش یه جمع بندی کن و تصمیم بگیر. آروم باش و به خدا توکل کن...

ایشالله که هر چی خیره برات پیش بیاد دوست خوبم :)

مرسی خوشگلم نگران واسه چی عسلم؟بامجون بم آفت نداره خیالت رااااحت
دیگه نمیشه که تو تنهایی تو دلت رخت بشورن و دلت هزار راه بره رفاقت واسه همین روزاست دیگه(اسمایلی پسرخاله)
واقعا ممنونم از حرفای قشنگت محبوب جونم

Friend دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:05

اون قسمت حرفت که گفتی" اگه بهونه بدن دستم آب پاکی را میریزم" کاملا قبول دارم چون با تمام وجود حسش کردم.میدونی؟!
قبل از هر چیز آرزوهات را غربال کن. بعضی چیزا یا بعضی افراد لیاقت آرزوی تو بودن را ندارن. چون خیلی کوچیکن.
پس آرزوهات حروم نکن.
دوم اینکه ارزوت هرچی بزرگتر باشه زودتر بهش میرسی.
سوم اینکه هیچ وقت خودت را درگیر حرف مردم نکن چون تمومی نداره.
کاری را که دوست داری بکن و گور بابای مردم.
نزار چندسال دیگه حسرت ها و ای کاش ها بیچارت کنن.
زندگی کن ... زندگی

به ه ه ه سالامن علیکم
راجع به آرزوها نکات جالبی رو متذکر شدی ایول ایول(اسمایلی بامشاد)
می بینم که حسرت ها دارن بیچاره ت می کنن فرند جون

فاطمه دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:14

سلام خانوووم گل
اینجور که معلومه یه خبراییه هااا. اصن ناراحتش نباش جیگر تو این مورد خاص هرچی قسمتت باشه همونه

میگم چرا من هیچوقت آرزو نداشتم.

سلاااااااااااااااام فاطی جونم خوبی خوشگلم؟ خیلی دلم برات تنگ شده عسلم
فاطی آخه چند تا مورد خاص دیگه از بغل این مورد خاص زده بیرون نمی دونی چه خواصی شدن
هی ی ی ی فاطی اگه مث این آرزوهای چپر چلاق برآورده شده ی منه که همون بهتر که آرزو نداشتی

romina دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:17

هه
راست میگی
باید مراقب آرزوهامون باشیم

مثلا من بچه بودم همیشه آرزو داشتم یک خونه باربی داشته باشم
الان که به این سن رسیدم تازه یک خونه باربی دارم

عجب بابا

ای جونم خدایی خیلی باحال گفتی البته اگه دهه شصتی باشی اونم نیمه اول که این آرزو واقعا دست نیافتنی بوده

حسام دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:55

هی گفتی.هی گفتی...

هی برادر ... هی برادر...

نون الف دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:11 http://lore.blogsky.com

حال روز مشترک همه ما اینه :(

ای جونم ندا جون راست میگی؟ تو هم؟

هاگن دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:20

مبارکه ... ایول :)

هاگن جان مبارک صاحبش

Friend سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:50

من هیچوقت حسرت چیزی را نخوردم چون هرچیزی را که آرزو شو داشتم الان خودشو دارم.
فقط یک ارزو مونده واسم که تا ابد باید حسرتشو بخورم و فقط تو میدونی چیه ..،

باریک الله به تو که هر چی می خواستی خودشو داری دست راستتون رو سر مااون آرزو خانوم رو اگه واست می گرفتم مااااادر٬ رودل می کردی روز تعطیلم بود دکتر گیر نمی یومد

طراوت سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:30


آخ جون عزیییییییزم تروخدا لوس نشو جواب بده دیگه!
من شیرنی میخوااام!
مبارکا باشه

باشه حالا که تو میگی و من خیلی دوست دارم نمی تونم مقاومت کنم بنابراین:
با اجازه بزرگترا بله (کل ل ل ل ل ل ل)
خوب بییییید؟

Friend سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:25

آرزو کیه؟! چرا حرف در میاری؟!
منظورم اینه که من یک حسرت تو زندگیم دارم و اون اینکه ای کاش یک نفر را چندسال زودتر می دیدمش!
یه وقتی دیدمش که خیلی دیر بود و از من و هیچکس هیچ کاری بر نمیاد...

ای بابا؟ به این زودی زدی زیرش؟ خوب شد من نرفتم خواستگاریش وگرنه که الان سکه یه پول شده بودم واقعا کهای بابا مثلا چند سال زودتر می دیدیش چیکار می کردی؟ بعنوان هم اتاقی سوم اون دو تا باهاش طرح دوستی محرمانه می ریختی؟

memole سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:09

به مباااااااااااااااااااااارکه

مرسی سلامت باشین توروخدا تشریف بیارین عروسی وگرنه بهم بر می خورده

Friend چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:32

بعضی وقتا مجبور میشم راجع به اعتقاداتت ازت سوال کنم. مثلا اعتقاد به روح!
نمیدونم چی بگم. فقط امیدوارم بفهمی منظورم چیه!
بفهمی حسرت داشتن کی را میخورم.
امیدوارم ...

الان می خوای بدونی که من واقعا به روح اعتقاد دارم یا نه؟ نذار بهت ثابت کنم نذار!
آقا شما خودشو ناراحت نکن بچسب به زندگی خیرشو ببینی داداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد