خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

کجایی تین ایجری که یادت به خیر

دیشب یه خواب مزحرف دیدم که با بچه های سامر اسکول(summer school)! رفتیم یه رستوران شیک و نود رقم غذا سفارش دادیم و من همش حرص اینو داشتم که غذاها رو بیارم خوابگاه آخرشم هیچی نخوردم! البته خوابه مال خود خود دیشب نبود چون امروز تا نه خواب بودم. تعبیرشم این بود که امروز بعد عمری چندتاشون رو دیدم و کلی به هم خندیدیم و حرص همدیگه رو در آوردیم آخه یک نمک نشناسایی هستن که بیا و ببین! ولی با این حال نه که هیجده نوزده سال بیشتر ندارن رفتارشون نیاز به تجزیه تحلیل نداره و خیلی پر شر و شور و انرژتیک هستن و واقعا به آدم روحیه میدن. کلا همه ی تین ایجرا این شکلی هستن و دقیقا عین یه آمریکای کشف نشدن؛ وحشی و غنی از پتانسیل های بالفعل نشده.

نظرات 8 + ارسال نظر
قیچی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:23

چقد پایان بندی این پستو دوس داشتم
خیلی چسبید آخرش ... آباریکلا به نویسندش

قربون شوما دوست عزیز

یاسی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 00:37

بلی از طرز نوشتن یه وعضی خوشم میاد که نگوو.کلی میخندم با حرفات.کلا عاشق این وبلاگم .منو یاد دوره ی دانشجویی میندازه.خیلی با حالی دختر نازنین.

قربونت برم یاسی جونم کامنتتو دیدم روحم شاد شد باور کنفدای تو دوست عسلم

حسام سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:14

چه توصیف باحالی..!

خودت باحالی

دکتر خودم سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 http://porpot.blogsky.com

تین ایجی یعنی چن سالگی؟

ینی مثلا هفده هجده ساله

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:09

تین ایجی یعنی دقیقا از سیزده سالگی تا نوزده سالگی.
Thirteen ta nineteen
به teen ها دقت کنید :)

به احوال شوما؟
فرزندم تو هنوز این داداش کوچیکه رو نشناختی؟ منظورش اینه که اونم شامل این تین ایجا هست یا نه! اصلا اونو نشناختی منم نشناختی؟ یادت رفته یه دفه اون زمان که بر مسند استادی تکیه زدی بودی ازم پرسیدی و آبجیت بلد بود؟ هان؟

فاطمه سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:57

وای یعنی یادم به این دورانه خودم که میوفته یه اوضاعی داشتماااا
شرره مطلق، یادش بخیر.
اینا همش خاطره س قدر این با هم بودن ها رو بدون بلادونا جون...

ای جونم فاطی جون اون دوران ما هم گذشته خواهرفداااااای تو

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 21:35

بنده جسارت نکردم آبجی جون.
بنده همیشه بر مسند شاگردی شما تکیه زده خواهم ماند.
میدونم که تو میدونی.
واسه اونایی که نمیدونن گفتم که بدونن.
بازهم ببخشید

مسند شاگردیم خسته شد یه دقه تکیه تو بردارمرسی
باشه بخشیدم من تمام اراضی باغ ملک آباد رو بخشیدم بهت

فاطمه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:40

آبجی جونم کی گفته اون دورانه تو گذشته هان؟ تازه ۱۴ سالته .
ای من قربونه چشات.بوووووس

جدی ی ی؟ واقعنا حالا که فکر می کنم می بینم تازه چند روز از چارده سالگیم بیشتر نگذشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد