خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

سیییییییید، به روح اعتقاد داری؟!!!!!!!!!!

پرده اول:

ساعت 8:26

آقای سید "م": خوب من رفتم

من و آزاده:به سرویس نمیرسی

:میرسم (و مثل همیشه دلی ی دلی ی رفت..)

:وای یعنی میشه نرسه برگرده کلی بهش بخندیم.. قاه قاه قاه

آره آره چه حالی میده هاااقاه قاه...

(و ایشون دقیقا مثل همیشه همیشه همیشه ب سرویس رسیدن بله ه ه.خیلی خر شانسه)

پرده دوم:

ساعت 9:20

(من و آزاده در حال رفتن به ایستگاه سرویس

در چند متری ایستگاه ...و سرویس در حال رفتن..)

من و آزاده:

:اون سرویسه داره میره

:آره فک کنم

: بدوییییییییییم..... (من و آز با یک کوله پشتی و یک لپتاب در حال دوییدن.. دقیقا مثل کلپک)

: آآآآآآآآآآآآآآآ سرویس رفت

من و ازاده فقط به یکدیگر نگاه میکردیم و دلمون گرفتیمو با صدای بلند شروع ب خندیدن و غر زدن:

"سید به روح اعتقاد داری ی ی ی ی؟!!!!!!!... خدا بگم چکارت نکنه آخه این چکاری بود با ما کردی ...مگه ما با تو چکار کرده بودیم ..این بود حق محبت هامون این بود حق شلغم هامون...این بود حق آبنبات هامون... خدااااااااااااااااا ما فقط گفتیم کلاهت بهت نمیاد (تو اتاق بهش گفته بودیم کلاهش بهش نمیاد یه کلاه دیگه بخره.. ای کاش زبونمون میشکست نمیگفتیم ...) اصلا کلاتم بهت میاد...چاه مکن بهر کسی اول خودت .....

(من و آز با قاه قاه زدن وغر غرکردن، مسمم راه خوابگاه رو در پیش گرفتیم و با سرعت برق مسیر رو میپیماییدیم)

: چقد هوا خوبه

: دیدی اون بنده خاص خدا بود خدا چه بلایی سرمون آورد

: نه نه خدا مارو بیشتر از اون دوست داره برا همین به سرویس نرسیدیم که ورزش کنیم

: آره اونو اصلا دوست نداره برا همین همیشه همیشه همیشه به سرویس میرسه .خدااااااااااااااااا 

 : چه خوب که ماشینا نگه نمی دارن ما رو سوار کنن خیلی دوست دارم پیاده برم 

: آره آره اصلا لپتاپم سنگین نیست کوله م هم سبک سبکه

: آخه خدا این انصافه !!!!!!!!!یه حساب دو دوتا چهارتا هم کنی معلومه ؛ما با این پاهای کوچولو ،با لپتاپ و کوله باید پیاده بریم یا اون که یه مرده و بی بار و ...

: بیا یه اس بدیم بهش بگیم.....

(گوشی هر دو مون خاموش شد)

:  خداااااااااااااا آخه چرا اونو اینقد دوست داری؛آخه این انصافه 

: فک کن اون الان شامش خورده خوابیده ما اینجا داریم میدوییم

: چقد هوا خوبه اصلا خسته نشدم

(یه راننده  آشغال رانی پرت کرد جلو پامون)

: دلم میخواد رانی رو بکوبم سر راننده

: چرا سر راننده باید بزنی به " م"  همه اینا زیر سر اونه...

: نگو نگو ازش بد نگو باز یه بلای دیگه سرمون میادااااا. نه نه نه خدایا نمیزنیمش ِ اون خیلی خوبه بهش احترام میزاریم براش کت شلوار میخریم... اون آقاااای سییییده..؛خدایا بلایی سرمون نیار ..؛

: اگه نگهبان چیزی گفت میزنمشااااااااا

: چرا نگهبان بزنی باید " م" بزنی همه اینا زیر سر اونه...

:نگو نگو ازش بد نگو باز یه بلای دیگه سرمون میاد نه نه نه نمیزنیمش اون خیلی خوبه بهش احترام میزاریم از این به بعد سید صداش میکنیم؛سیییییییید  ...

: بیا با این سنگ بزنیم پنجرشون بشکنیم

: نه نه اون سیدی ک من دیدم سنگ زدن مون تف سر بالاست اگه سنگ بزمیم سنگه برمیگرده تو سر خودمون

: خدااااااااااااااااااااا

: اگه سگ جلومون گرفت با لپتاپم میزنمش

: چراسگ بزنیم  " م" باید بزنیم همه اینا زیر سر اونه...

: نگو نگو ازش بد نگو ...... 

.

آخییییییییییییششششش رسیدیم (نیم ساعت تو راه بودیم)

این فقط گوشه ای از کرامت این سید نورانی بود خلاصه قرار شده از فردا بهش بند ببندیم حاجت هامون بگیریم

هرکی حاجتی داره بسم الله این سیدی که ما دیدیم دست خالی برنمیگردونه مستجاب الدعوه ست

خدایااااااااااا شکککککرت

  

 

 {کلپک: مارمولک(به زبان بلادونا اینا)

آقای سید "م": سیییییییدی بسیار نورانی با کرامات، مستجاب الدعوه،دارای تعدادی دخترخوب،(فرزند پسر ندارد) دارای چند برادر،خواهر ندارد؛ که در ترم پاییین تر از ما به سر میبرند

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:11

با عرض سلام و خسته نباشید بخاطر این همه زحمتی که کشیدی و این متن بلند بالا را تایپ کردی. خدایی خیلی حوصله داری...
یک غلط املایی داشتی اون وسط مسطا.... مصمم نه مسمم ؛)
برو خدا را شکر کن که این سید که ازش حرف میزنی وبلاگتونو نمیخونه ، وگرنه میشدین سوژه ی خنده...
البته من دهنم قرصه و بهش نمیگم شما چی راجع بهش نوشتین :)
در ضمن کلاهش خیلی هم قشنگه و خیلی هم بهش میاد. اگه یک نفر خوش تیپ تو این دانشکده خراب شده پیدا بشه، اونم همین سید گلمونه ...
به سلامتیش ...

برو باباخودمون قضیه رو بهش گفتیم لازم نیست تهدید کنی
تو هم اگه این بلا سرت میومد حوصله ات میشد این متن بنویسی

belladona دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:23


وای خدا مردم از خنده با این پستت مخصوصا این تعریفت:
آقای سید "م": سیییییییدی بسیار نورانی با کرامات، مستجاب الدعوه،دارای تعدادی دخترخوب،(فرزند پسر ندارد) دارای چند برادر،خواهر ندارد؛ که در ترم پاییین تر از ما به سر میبرند

جدی ی ی ی؛آفرین آفرین

تو که خبر داری مگه غیر از اینه

قیچی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:36

احزند
قدا این حاژآقا زِید رو برای ازلام و مزلیمن حوظ بورماید انژالا
ژما هم به ایژان دقیل ببندید باژد گه رزدگار ژوید
آورین آورین

ما که دخیل بستیم داغوووون
میخوایید فردا برا شمام یکی ببندم شمام رستگار شی زبونتونم درست بشه

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:33


برکه جان همه ی اینا زیر سر سیده!! بنظر من باید آشغال رانی بزنی به " م" ، باید " م" بزنی به جای نگهبان، باید با سنگ بزنی پنجرشون بشکنی

+ خدایا حفظش کن! ما همین یه برکه رو داریمااا

آره آره تو هم فهمیدی که همه چیز زیر سر خودشه
اگه بگه ماست سیاهه میگم سیاهه
این همچین سیدیه
اینم راست میگی اصلا کل دنیا فقط همین یه برکه رو دارن
خدا حفظم کنه

طراوت دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 22:33

قبلی من بوده ام

حسام سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:13

میگم حالا از کجا مطمئنی اینا سرِ اون ( سیّد میم) باشه؟

ببین همش سر اونه
این فقط یه ماجراش بود ؛ قبلا هم ۱۰ بار امتحانش پس داده
دیگه همه مطمئنیم که یه چیزیش هست
خر شانسه داغووووووووون

دکتر خودم سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 http://porpot.blogsky.com

خیلی باحال بود اسن پست، دور از جون حس دیدن فیلم لورل و هاردی بهم دست داد (((:

لورل و هاردی
خیلی باحال بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد