خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

دختری که اونقدر خوشبخت بود که...

 امشب نشستم اون قسمت از کارتون جودی آبوت رو دیدم که شعرش تو ماهنامه مدرسه چاپ شده بود و فرستاده بود واسه بابالنگ دراز ولی اون جوابشو نداده بود و اینم از فرط اندوه سرماخورد و افتاد تو تخت. وقتی نامه ی دوم رو نوشت و از بابالنگ دراز عذر خواهی کرد و بهش گفت بزودی از این مسئولیت راحت خواهد شد٬ واسه امضاش نوشت: دختری که اونقدر خوشبخت بود که هزینه تحصیلی دریافت کند-جودی آبوت؛ واونجا بود که اشکای منم مث جودی جاری شد! به شدت باهاش همدردی کردم دختره ی طفلی خیلی غصه خود ولی عوضش اینقدر لیاقت داشت که خیلی از احساسات قشنگی رو که خیلیا مث جولیا اصلا درک و شعوری ازش نداشتن رو تجربه کنه و خدا رو شکر که آخرش عاقبت به خیر شد! اصلا زندگی همینه! باور کن!

نظرات 9 + ارسال نظر
برکه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:43

بللادونا جونم اون ور ژرده نشستی داری تا این موقع شب وبگردی میکنی ..به به منو بگو که فک کردم بحث تو هم نوشتی و فردا دفاعته
راست میگی چقد احساسی و قشنگ بود این داستان
حالا اون هرچی رنج کشید عاقبت ب خیر شد یعنی میشه ما هم همون بحث دیشب...دردم تازه نکن....

ای جونم داغت تازه شده؟

طراوت چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:45 http://nabeghehaye89.blogsky.com

آخی جودی...
منم میخوام! کی میدی؟

الهی ی ی چن قسمتشو بیشتر ندارما!!!هر وخ تو بگی اصلن

فاطمه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:04

تو خوابگاه بچه ها به من میگفتن جوودی ابوت .نمیدونم شاید به خاطر کارام بوود از در و دیوارو دار و درخت بالا میرفتم
جالب این که کوروش یه چن واحد بهداشت روان تو دانشکدمون تدریس میکرد بهش میگفتن بابا لنگ دراز به خاطره قدش
من واقعن دووس دارم این کارتوون جودی ابوتو.

میدونی بلادونا به نظر من اونایی که صادقانه زندگی میکنن وگرفتار صفات زشت اخلاقی که الان گریبان گیر خیلیاس نیستن ،مطمئنن عاقبت به خیر میشن .
و به همون اندازه که برا رسیدن به هدفت سختی رو تحمل میکنی
به همون اندازه از موفقیتت و از خوشبختی که بعدش طعمش رو میچشی لذت میبری.
ای من قربونه اشکای تو .ای من فدای تو.بووووس

وااااای جدی تو و کوروش استاد دانشجو بودین؟ من فکر می کردم بعدنا باهم آشنا شدین خوووووب بگو ببینم دختر شیرازی چطوری دل از استاد بردی؟
اینجا که گفتی اونایی که صادقانه زندگی میکنن ...وای خدا منم دقیقا می خواستم همینا رو بگم
الهی من فدای تو دختر خوشگل

فاطمه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:11

یه دختر تو دانشگاهمون بوود کپی همین جولیا .خیلی چسی میومدااا .یه بار یه چی بهش گفتم تا صب تو حیاط خوابگاه راه میرفت .یعنی فک میکرد فقط خودش آدمه.بعد به یکی از بچه ها گفته بوود فقط در برابر فاطی احساس حقارت میکنم گفتم برو بهش بگوو این فیس مسیاتوو بذا کنار تا شب بتونی بخوابی

باز این چونه من گرم شد .برم به کارو زندگی و برو بچه هم برسم

الهی الهی این جولیا همه جا حضور داره باور کن این چسی رو خوب اومدی
الهی بگردم عزیزم وخوش به حال کار و زندگی و بر وبچه ها که تو رفتی بهشون برسی

فری چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:29 http://fffery.blogsky.com

اولا که جمله اولت نا تمامه! یعنی به نقطه که می رسی می بینی فعلش جا مونده (یه بار بخون)! امشب نشسته بودی: داشتی نگاه می کردی؟ می خوندی؟ ...!
جولیا هم دختر خیلی خوبی بود. به نظر من اون هیچ فرقی با جودی نداشت. دوستا همه مثل همن. همه مثل هم ...

فری ی ی جونم نفهمیدم کجا رو میگی
فری جولیا خیلی هم با بقیه یکی نبود ندیدی چطوری دل جودی رو هی فرت و فرت می شکست اون قسمت هدیه کریسمس رو یادت نیست که می خواست بره آمار جودی رو در بیاره که بچه یتیمخونه ست و آبروشو ببره؟

فری چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:32 http://fffery.blogsky.com

راستی من قسمت های سانسور شدش رو دارم بعد تازه می فهمیدم چرا جودی هی گریه می کرده و عصبی بازی در می آورده!‌هی بابا ازش خواستگاری می کرده، هی جودی فکر می کرده اون نمی دونه که یتیمه و باید بهش می گفته نه. خلاصه بی سانسورشم قشنگه! (آیکون جز دادن) (هی جوانی کجایی، زمانی که فیلتر نبود و یوتیوب باز بود!)

فری اونوقتا که فروغ اینجا بود داشتش منتها زبان اصلی بود و من صاف رفتم قسمت آخرشو نگاه کردم که این پاشد رفت پیش بابا و با این زبون درب داغون ژاپنی لاو می ترکوندن خیلی وحشتناک بود بعد دیگه بقیه شو ندیدم

دکتر خودم چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:20 http://porpot.blogsky.com

خدا بگم این پایان‌نامه رو چیکار بکنه،
ببین فشارش با دختر مثل برگ گل مردم چیکار کرده.

والله به خدا ینی من همش نشستم این اینقدر کار می کنم که خسته شدم له له

قیچی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 14:25

اونی که ما دیدیم از جودی ابوت، رابطه ی پدر و فرزندی بوود، اما اصل قضیه رابطه ای بوود عشقانه... چه فرقی می کنه...هر چی باشه...عاشقانه، پدر و دختری، یا هرچی، همش میشه همونی که تو گفتی...زندگی ... باور می کنم ... تمام.

تنکیو دم شما گرم قیچی جون

حسام جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:46

سلام ؛

درسته.لیاقت میخواد، لیاقت..

سلام
آره واقعا راس میگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد