خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

وحشت در خوابگاه

ساعت حدود ۱۰ شب؛ من و بلادونا و شادی نشستیم تو اتاق یه هو یکی در میزنه و در و باز میکنه و با صدای کلفت مردانه میگه :اتاق ۶۰۱ ...

ما سه تا با شنیدن صدای مرد مردیم از ترس ؛. بلادونا و شادی با وحشت پریدن به سمت دیوار و من از ترس  دستم گذاشتم رو صورتم و جیغ کشیدم ... 

خلاصه بلادونا بلند شده ببینه کیه  که..... 

خانم مسئول حضور غیاب بودن 

ما سه تا دیگه مردیم از خنده  

حضور غیابی:چی شده؟ چرا جیغ کشیدید؟ 

شادی :هیچی یه چیزی شبیه سوسک بود (واااااالله نمی شد که بگیم از صدای تو ترسیدیم) 

خلاصه به زور خودمون کنترل کردیم تا که رفت  به محض رفتنش هر سه تا  مون پخش زمین شدیم و مردیم از خنده

نظرات 5 + ارسال نظر
belladona دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:28

بنده خدا با این صداش فکر کنم این ژانر وحشتو تو همه ی اتاقا داشته

اگه تو بقیه اتاقام اینطور بشه خانومه چقد به دروغ شادی بخنده
"یه چیزی شبیه سوسک بود"
ولی دقت کردی بازم پسر شجاع مون تو بودیاااا،میگم چرا بعضی وقتا ازت خوشم میاد

[ بدون نام ] دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:25

ها ها ها
هرهر کرکر
خخخخخخخخ
شما هم مطلب کم آوردین، آب بستین توش؟!
این پست تکراری بود. چند وقت قبل یک پست مشابه گذاشته بودین.
نمیتونین اداره کنین تعطیل کنید.
در ضمن همکلاسی ما را خرابش نکنید!

همینه که هست
شما خودتو آماده کن برا ویرایش آرتیکل من ؛چکار به این کارا داری
ضمنا پست تکراری نبود اگه راست میگی پستش بیار

فری دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:43

این جور آدما اصولا وقتی می خونن خیلی خوش صدا هستن. باور کنید. بدون شوخی میگم. من یکی از دوستام همینطوری بود ،‌اگه تو راهرو صدام میکرد فکر می کردم پسره!‌ ولی همچین قشنگ هایده می خوند که کیف می کردی. هم اتاقیش از خودش بدتر!‌وقتی یه بار خوند،‌چشام گرد شد

بابا این دیگه صداش خیلی وحشت ناک بود فک کنم سرما هم خورده بود اصلا یه صدایی یه وعظی داغووووووون
ولی تا حدودی باهات موافقم بعضی وقتا این صداها برا خوانندگی قشنگه

زینب سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:15

چقدر هیجان انگیز !
بی شوخی آدم بعد این جور اتفاقا کلی شارژ می شه ... البته شایدم فقط واسه من اینجوریه !

میگما خانوم اجازه ؟ ما جوابشو پیدا نکردیم !!
هرچند درستم وقت نذاشتیم بشینیم کل آرشیوتونو بخونیم !

ببییییییین ،شارژ؟!!!!!!!!!!!!! از بس اون شب خندیدم که عضلات شکمم به شدت درد میکرد

زینب سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:25

اوه ! نویسنده که برکه خانم هستن !
ایوای ! ببخشید اصلا اون کلمه بلادونا رو توی پست اول ندیدم !
دانشجوی بسیار خسته
زینب

آخییییییییی ، چرا خسته؟!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد