خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

من باب آش نخورده!

1- ازم خواسته دارم میرم سلف از فروشگاه سلف واسش فلان چیزو بگیرم! قبلنا واسه فروشگاه سلف می پیچوندم ولی ایندفه وجدانی چاره ای نبود گفتم خدا! برم فامیلی و بخرم واسش، آخه فروشگاه سلف؟ ولی هنوز بیرون نرفته مراتب پشیمانی خود را ابراز نموده و تصمیم گرفتم این خفت رو به جون بخرم و تو این باد و سرما و یخ بندون نرم فامیلی. رفتم تو فروشگاه و خدا رو شکر هیچ عنصر ذکوری اعم از دانشجوهام و همگروهی و اساتید و زبل حقوقان نبودن ولی برا رد گم کنی رفتم یه کمپوت گلابی برداشتم و به خانومه که سرشم شلوغ بود گفتم زود یه بمب رادیواکتیو بهم بده تا دشمن بویی نبرده ولی زنه که فک کنم نفوذی بود با سر اشاره کرده اونجا! منم خودمو با شاخ و برگ درختا استتار کردم و سریع مث تکاورای حرفه ای از بالای قفسه ها پریدم یه دونه برداشتم و آوردم اینور ولی یهو این میکروب از کجا پیدا شد ای خدا! خودمون رو زدیم به نشناختن و طوریکه دشمن نفهمه به خانومه گفتم اینو بنداز تو یه نایلون مشکی ولی خانومه متوجه اهمیت قضیه نبود و گفت همونجا بود! می خواستم با کلت هایتک اف 395 بزنم پودرش کنم ولی خونسردیمو حفظ کردم و دروغکی گفتم نه نبود و اونم مسخره خودش نذاشت تو نایلون و بهم داد و در اینجا بودش که تعداد نفرات دشمن زیاد شدن و من در یک حرکت سریع کیف پول و عینک آفتابی رو ول کردم رو پیشخون و پشت به جمعیت به زوووور موفق شدم بمب رو بکنم تو نایلون مشکی! ای خدا!!! این چه خفتی بود آخه؟ خو آدم نمی تونه به میکروب بگه که سلام دوست عزیزم خوبین اساتید گروه میکروب خوبن؟ آهان راستی به نظرتون این مارک خوبه؟ یا مثلا جواب سلام دانشجوش که بهش مث شیخ مراد نگاه می کنه رو بده و همزمان قیمت این چیزا رو بپرسه! میشه؟ نمیشه به خدا! والله مام میریم داروخونه و مث مرد حرفمونو می زنیم ولی اینجا نمیشه نمیشه!
2- من همیشه نگران بودم از خوابگاه های عناصر ذکور در شونصد متری اینجا یه نانوذراتی چیزی توسط باد طبق مکانیسم گرده افشانی از لابلای دیوار مشبک تراس که البته با تلق پوشیده شده به ما برسه و بدبخ بشیم ولی خدا رو شکر مسئولین دلسوز خوابگاه در طی عملی محیر العقول راه هر گونه مکر شیطانی رو بستن و اقدام به کشیدن نایلونی عریض و طویل جلو تراس ها کردن! دستشون درد نکنه دیگه شبا با خیال راحت سرم رو به بالین می ذارم!

نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:30

What's their solution for parthenogeny?!

ل چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:42

چه پلیسی نوشتی!!! حالا چرا خودش نرفت بخره!؟!؟!!!!

خیلی پلیسی بود آخه
خو مادر اگه میشد که به من نمی گف

ل چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:35

ای بابا!! این جا که خودمونیه!! تمام حرف اینه که چرا هیچ وقت(با تعریف خودت) نمیشه که خودش بره!؟!؟!!!!

خوب خودش مممم نمی تونست بره خیلی دلیل می تونه داشته باشه مثلا خیلی کار داره و سرش شلوغه و اینا البت اون دید من دارم میرم سلف گفتش واسش بخرم

برکه چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:42

ینی فقط میتونم بگم خدا خفت نکنه

خدا تو رو نکشونه( مصدر کشتن)

فاطمه چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:20


خیلی باحال بوود .من اینقد عادی این چیزا رو میخرم.تازه یه بار تو بخش آبروم رفت.یکی از همین عناصر ذکوور فهمید.بعد هی میگفت:شما بشین خانومه فلانی من خودم این کارو اون کارو انجام میدم
وااای یادم به یه جریانی افتاد.
تو دانشکده بوودم .اوضام به هم ریخت.رفتم تو کلاس یه دونه از این محموله ها از پشت گذاشتم تو کمربند شلوارم که برم طبقه بالا دسشویی .بعد مانتوم نیومده بوود پایین.همینجوری اومدم بیرون قشنگ از جلو پسرا رد شدم رفتم بالا رسیدم طبقه بالا دیدم بچه ها تو سر خودشون میزنن.گفتن:فاااااااااااطی؟!!!
گفتم:هاااااااااااا.پشتمو نیگا کردم دیدم مانتو بالا.قشنگ اون محموله سفید و درخشان هم در حاله خودنمایی یعنی یه بساطی بوود

فاطی خدا لعنتت نکنه مردم از خنده خیلی باحال بوده بابا این کارت تو دانشکده خیلی ضایع بوده

قیچی چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:46

عنوان پست باید میشد مثلن: ماموریت غیر ممکن...
یا شایدم حرفه ای
..............
میگم حالا اینی که شما برا خریدش رفته بودی از خانواده ی لوازم آرایشی نبود؟؟؟؟ (آیکونه "بهداشتی")؟؟؟؟

دقیقا همون اهنگ ماموریت غیر ممکن رو باید پخش می کردن با این حرکات مننمی دونم والله دقیقا چی بود(ایکون خود به اون راه زنی)

فاطمه چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:51

اصن یه چی اونورتر از ضایع. شلوار لی بدیش همینه .مانتو بره بالا گیر میکنه .باید قشنگ صاف و صوفش کنی

واقعنا من اگه جای تو بودم تا شصت سال در انظار عمومی ظاهر نمی شدم

فاطمه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:08

اوووه بی خیال بابا. دلشونم بخواد

من کشته ی این اعتماد به نفستم

برکه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:46

بلللللادوناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این پست خاک بر سری چیه گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

احوال عمرو عاص جونم؟

زینب پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 13:16

بلادوناااا !
نمیری ! یعنی دقیقا توصیف کردی اوضاع رو ! چقدر مزخرفه .
من البته همیشه خودمو می زنم به اون در ! بعد یه قیافه کاملا جدی و خشک می گیرم تا کسی جرات کنه حتی بهم سلام کنه !

آفرین تو خوب از پس این قضیه بر اومدی

ایمان پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:02

.آهااااااااااااااااااااا فهمیدم

یاسی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:31

جریان و خیلی با حال تعریف کردی بلی.کلی خندیدم.
فاطی از دست توووووووو

فدای تو یاسی جونم والله استعدادای من انگار دارن شکوفا میشن یکی یکی

روناک سنندجی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:10

وبلاگتون خیلی بامزه اس.آ ببخشید یادم رفت سلام کنم

سلام روناک جون مرسی گلم

نون الف یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:49 http://lore.blogsky.com

فدای خنده ی جیگرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد