خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

بفرمایید چای

   Teacherمون (ترم پایینی مونه ) بعد از یه هفته گفتن" وقت ندارم و نمیخوام و نمیشه وحالا ببینم چی میشه و..."..(خیلی زشته) .بالاخره امروزیه نگاهی به مقاله من انداخت و اشکالاتشو برطرف کرد(نه حالا از حق نگذریم بچه خوبیه،و بدون هیچ غرغری بلافاصله تا بهش گفتم؛ گفت: چشششششششم .،همش هم  هی میگفت: مایه افتخاره که مقاله شما رو میخونم،خیلی خوشحالم و در پوست خودم نمیگنجم که برا شما کار میکنم  وتو رو خدا همه مقاله هاتو بده من نگاه کنم و ...اصلا یه وعضی ) .  

خلاصه من برای تشکر از ایشون چایی دم کردم و همراه با بیسکویت و چاکلت تقدیم ایشون و بقیه بچه هایی که تو گروه بودن کردم، دور هم یه چایی خوردیم و یه ساعت بعد وقتی من و ریحانه و شادی میخواستیم لیوانا رو بشوریم  فک کردیم حالا که  دکتر ِبلادونا صدایِ لیوانا و کتری رو شنیده خیلی زشته که چایی بهش ندیم ،اصلا هم حواسمون نبود که آبجوش بعد از یک ساعت حتما سرد شده ،

ریحانه : آقای دکتر چای دم کردیم میل دارید براتون بیاریم   

دکتربلادونا : نه ممنون من دیگه دارم میرم دکتر ِ من: آره خیلی ممنون    

خلاصه اومدیم چایی بریزیم، آبجوش سرده میخواییم گاز روشن کنیم کبریت نیست

وای حالا چکار کنیم....چه خاکی توی سر کنیم  

خلاصه داشتیم از خجالت میمردیم و البته از خنده هم پوکیده بودیم و دور خودمون میچرخیدیم که چه کنیم و چکار کنیم که ...

چشممون افتاد به فلاسک دکتر ِ پری  که آبجوش نه جوش جوش که نیمه جوش داشت و خلاصه با اون دیگه یه چایی بیسکویت به دکتر دادیم

بعدش یادمون اومد که دکتر ِ من همیشه  میگفت که رو چاییش خیلی حساسه و هر چایی نمیخوره و چای درست کردنش پروسه مخصوص داشت و...چای لیپتون رو هم که جزو چای حساب نمیکرد تا برسه به چای نپتونی که با آب نیمه جوش باشه 

ولی با همه اینا فک کنم از چای مون خوشش اومده بود چون بعدش یه ساعت با خوشحالی از این در و اون در باهام صحبت کرد و بعد از اونم من و شادی و سیدمون رو با ماشین تا خوابگا رسوند 

(به یاد یه بنده خدایی افتادم که چون از خواستگارش خوشش نمی اومده چای لیپتون بهشون میده که ازش بدشون بیاد ولی  خواستگاره با خوردن چایی بدجوری  از دختره خوشش میاد و ابراز میکنه چایی به این خوش مزه گی تا بحال نخورده بوده) 

نظرات 5 + ارسال نظر
نسترن دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

قدر این دوران را بدونید.

آره واقعا

belladona دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:52

آره دیگه دکترت همیشه قپی میویمده وگرنه که از جلو در گروه آویزونتون می کرد

نه بابا الان که فکر میکنم چایی مون خیلی هم خوب بود آره خوب بود خوب بود

طراوت دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:57

خوش باشی همیشه. قدر جوونیتو بدون دختر جون

باشه نه نه مادر قربون تو نه نه مهربون برم

[ بدون نام ] دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:17

من که راضی نبودم انقدر یک کار کوچیک و بی ارزش را تو بوق و کرنا کنید.
همه ی زحمت را خودت کشیده بودی.
به هرحال ممنون ازتون ...

آره ه ه ه بابا
این کارو کردم که مقاله های دیگه رو .....
همینه که هست

memole سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:18

با حال بود برکه جونم.
منم چای میخوام، از همون نپتونیاااااااااااااا

از خوابگاه که انداختنمون بیرون اون موقع تو خیابون براتون چای میذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد