خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

مصاحبه دکتری!

اول کار با این خانومه که دم در، پشت میز نشسته بود و ملت رو صدا می کرد که یکی یکی برن تو اتاق دعوام شد. همچین مملکتی داریم ما که یه میز پلاستیکی به آدم قدرت لایزال میده! بعد از 7 سااااااعت دیگه نوبتم شد و سعی کردم خیلی جدی و در عین حال با طمانینه برم داخل اتاق. اعضای هیئت بورد نشسته بودن پشت میز شورا و به قربونی جدیدشون نگاه می کردن. حضور  استاد راهنمای آزی با وجود همه ی حرفا قوت قلب بود. به همه سلام کردم و نشستم اینطوری: سلام حالتون خوبه؟ سلام! سلام! خوبین! سلام!! با هر هشت نفر!!! یه وعضی که تو کف جدیت و طمانینه خودم موندم! سوالاتی که از من پرسیدن رو برای اطلاع سایرین می ذارم شاید به دردتون خورد:

چند سالته؟

ناهار خوردی؟

کی رسیدی تهران؟

نمره زبان و معدلت چند بود؟

کجا خوندی؟

حالا نمی دونم استراتژیشون در یخ شکستن بود یا هر نه بعد از هر جواب من اینا هرهر و کرکر راه مینداختن انگار نه انگار مصاحبه دکتری یه و یه ذره قضیه جدیه!

بعدش دیگه گفتن تو سیم ثانیه از پایان نامه ت بگو و منم به ناشیواترین و نافهم ترین شکل ممکن گفتم و دو استادی که مربوط به فیلد من بودن یه نگاهی به هم انداختن و گفتن ما که نفهمیدیم!! و بعدش یه سوال برای فهم خودشون پرسیدن که من جواب دادم ولی یکی شون که من همیشه خیلی دوسش داشتم گفتش اصلا این استروژن و التهاب و آسیب اکسیداتیو چه ربطی به هم دارن که شما ارتباطشو بررسی کردین؟ و در اینجا قیافه من هاج و واج این مرد رو نگاه می کرد که با سواستفاده از ضعف من در توضیح مطلب کل کار من رو برد زیر سوال. بررسی ارتباط این سه تا نه تنها در حوزه علوم اعصاب که در همه ی فیلدها تو بورسه و درسته که تکنیک های من خیلی محشر کبری نیست ولی با تکنیک های خیلی جدیدتر این ارتباط داره بررسی میشه و واقعا جای سوال نبود. جوابشو دادم ولی بازخورد این سوال و جواب بین استاد محترم و بنده خیلی تاثیر جالبی بر جمع نداشت. کل این کل کل دو دقیقه هم نشد و باز گشتیم به همون جدیت و طمانینه و هرهر و کرکر. یکیشون پرسید تو که کارشناسیتو فلان جا خوندی دکتر فلانی رو می شناسی؟ منم گفتم آره ایشون استاد بنده بودن! و بعدش به ترتیب هر شش نفر باقیمانده پرسیدن می شناسیش؟ یعنی الان ببینیش می شناسیش؟ منم باز مونده بودم خداااا این چه سوالیه آخه؟ این دلقک بازیا چیه اینا دارن در میارن؟ که بعدش کاشف به عمل اومد دکتر فلانی اونجا نشسته بود و من نشناخته بودمش:)))) یعنی سوتی به این میگن. سرمو گذاشتم رو این کتاب گنده ی زبان جلوم رو میز و اینام حال کرده بودن که دانشجوی دکتر فلانی نشناختتش و هار هار می خندیدن گفتم خیلی عذر می خوام دکتر ولی اون زمان موهاتون مشکی بود و بازم اون هفت تا هار هار که آره دکتر موهاشو رنگ می کنه و ... یه خانم دکتر هم که کنارم نشسته بود گفتش پاشو دختر آبرومونو بردی چشات مشکل داره من چند ساله که آقای دکترو می شناسم همین شکلی بوده!! فکر کنم منظورش این بود که پیرچشمی گرفتم نمی دونم!! حالا این وسط من و دکتر فلانی دل و قلوه می دادیم بماند که واقعا اون زمان کارشناسی هر چی فحش ونفرین بود نثارش می کردیم و می خواستیم که سر به تنش نباشه خاک بر سر و شک ندارم که هنوز همون آدمه و عمرا که عوض شده باشه. حالا این وسط استاد آزی میگه نکنه چند سال دیگه می خوای منو هم نشناسی؟ گفتم نه دکتر اتفاقا شما رو شناختم و طبق عادتش پریده وسط حرفمو و نذاشت ادامه بدم و گفتش منم اتفاقی بهت صفر میدم گفتم دکتر هر چه از دوست رسد نیکوست!! گفتن حالا سی وی رو بده ببینیم منم کلییر بوک شصت برگ رو دادم بهشون میگن به ه ه ه چه سی وی سنگینی ولی وقتی درشو باز کردن دیدن خالیه و فقط بیست سی برگش پره خودشون خیط شدن :)) بعدشم گفتن پاشو یه شیرینی بردار و برو و بازم هررررر... خلاصه گرچه نمی دونم چه نمره ای بهم دادن ولی خوب به هر حال باعث خنده و شادی این جمعیت شدم!