خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

کل یوم عاشورا/کل ارض کربلا

چه نوحه های قشنگی امشب شنیدم؛اینم یکیش.... 

 یا حسین

معرفت


معرفت به سواد و پوزیشن اجتماعی و اینا نیست شعور همشم مادرزادی نیست می دونی که...

نوحه زینب حاج سلیم موذن زاده رو تصادفی امشب پیدا کردم قشنگه.

من باب آش نخورده!

1- ازم خواسته دارم میرم سلف از فروشگاه سلف واسش فلان چیزو بگیرم! قبلنا واسه فروشگاه سلف می پیچوندم ولی ایندفه وجدانی چاره ای نبود گفتم خدا! برم فامیلی و بخرم واسش، آخه فروشگاه سلف؟ ولی هنوز بیرون نرفته مراتب پشیمانی خود را ابراز نموده و تصمیم گرفتم این خفت رو به جون بخرم و تو این باد و سرما و یخ بندون نرم فامیلی. رفتم تو فروشگاه و خدا رو شکر هیچ عنصر ذکوری اعم از دانشجوهام و همگروهی و اساتید و زبل حقوقان نبودن ولی برا رد گم کنی رفتم یه کمپوت گلابی برداشتم و به خانومه که سرشم شلوغ بود گفتم زود یه بمب رادیواکتیو بهم بده تا دشمن بویی نبرده ولی زنه که فک کنم نفوذی بود با سر اشاره کرده اونجا! منم خودمو با شاخ و برگ درختا استتار کردم و سریع مث تکاورای حرفه ای از بالای قفسه ها پریدم یه دونه برداشتم و آوردم اینور ولی یهو این میکروب از کجا پیدا شد ای خدا! خودمون رو زدیم به نشناختن و طوریکه دشمن نفهمه به خانومه گفتم اینو بنداز تو یه نایلون مشکی ولی خانومه متوجه اهمیت قضیه نبود و گفت همونجا بود! می خواستم با کلت هایتک اف 395 بزنم پودرش کنم ولی خونسردیمو حفظ کردم و دروغکی گفتم نه نبود و اونم مسخره خودش نذاشت تو نایلون و بهم داد و در اینجا بودش که تعداد نفرات دشمن زیاد شدن و من در یک حرکت سریع کیف پول و عینک آفتابی رو ول کردم رو پیشخون و پشت به جمعیت به زوووور موفق شدم بمب رو بکنم تو نایلون مشکی! ای خدا!!! این چه خفتی بود آخه؟ خو آدم نمی تونه به میکروب بگه که سلام دوست عزیزم خوبین اساتید گروه میکروب خوبن؟ آهان راستی به نظرتون این مارک خوبه؟ یا مثلا جواب سلام دانشجوش که بهش مث شیخ مراد نگاه می کنه رو بده و همزمان قیمت این چیزا رو بپرسه! میشه؟ نمیشه به خدا! والله مام میریم داروخونه و مث مرد حرفمونو می زنیم ولی اینجا نمیشه نمیشه!
2- من همیشه نگران بودم از خوابگاه های عناصر ذکور در شونصد متری اینجا یه نانوذراتی چیزی توسط باد طبق مکانیسم گرده افشانی از لابلای دیوار مشبک تراس که البته با تلق پوشیده شده به ما برسه و بدبخ بشیم ولی خدا رو شکر مسئولین دلسوز خوابگاه در طی عملی محیر العقول راه هر گونه مکر شیطانی رو بستن و اقدام به کشیدن نایلونی عریض و طویل جلو تراس ها کردن! دستشون درد نکنه دیگه شبا با خیال راحت سرم رو به بالین می ذارم!

انتخاب ات

چی شد که اینطوری شد؟ من خواستم و واسم ارزش بود ولی الان چی؟ ظاهرا همه چی سر جاشه ولی همه عوض شدن مثل اکثر ایده آل ها. منم عوض شدم ارزشام عوض شدن اونی که من واسش سرمایه گذاری کرده بودم همینه پس چرا کافی نیست اگه بشه برگشت خوبه آره خوبه شایدم این یه توهمه واسه خلاص کردن خودم از واقعیت هایی که نمی تونم باهاشون کنار بیام! چرا قبلنا تعداد و تعدد مقصرای همه ی راههای اشتباه رفته با الان رابطه ی عکس داشتن؟ اصلا من جای همه ی اون مقصرا، اگه من بودم چیکار می کردم؟ راهی بهتر یا بدتر؟ راستی چی جابجا شد و کی جابجا کرد و مشکل چیه، مگه سوالای سن بلوغ نبود؟ چقدر فکر نکردن به اینا بهتره وقتی راهی به جز بن بست نیست. چقده خوبه که از سن بلوغم گذشته و دیگه این هذیان های ناامید کننده ی مزخرف راه نفسم رو نمی گیره چقدر خوبه که راهی بهتر از پذیرش خطا و حل سوال وجود داره: توجیح!

وحشت در خوابگاه

ساعت حدود ۱۰ شب؛ من و بلادونا و شادی نشستیم تو اتاق یه هو یکی در میزنه و در و باز میکنه و با صدای کلفت مردانه میگه :اتاق ۶۰۱ ...

ما سه تا با شنیدن صدای مرد مردیم از ترس ؛. بلادونا و شادی با وحشت پریدن به سمت دیوار و من از ترس  دستم گذاشتم رو صورتم و جیغ کشیدم ... 

خلاصه بلادونا بلند شده ببینه کیه  که..... 

خانم مسئول حضور غیاب بودن 

ما سه تا دیگه مردیم از خنده  

حضور غیابی:چی شده؟ چرا جیغ کشیدید؟ 

شادی :هیچی یه چیزی شبیه سوسک بود (واااااالله نمی شد که بگیم از صدای تو ترسیدیم) 

خلاصه به زور خودمون کنترل کردیم تا که رفت  به محض رفتنش هر سه تا  مون پخش زمین شدیم و مردیم از خنده

خواب سر ظهر آزی!

امروز ظهر بدو بدو رفتم اتاق آزی اینا و شترق درو باز کردم و هواااار آزی ی ی آزی ی که دیدم دختر گنده خوابه! انگار نه انگار تافل داره! بعد یه رب بهم اس داده که چیه؟ لحن مسیجش یه جورایی عصبانی بود بهش اس دادم که بیدارت کردم؟ میگه می خواستم اون موقع بزنمت، داشتم خواب پروفسور نانتاکومار رو می دیدم:)) از اونجایی که ایشون این روزا سخت درگیر اپلای هستن و ایمیل میدن به اساتید و ازشون ایمیل دریافت می کنن دیگه خوابشون هم طفلی تحت الشعاع قرار گرفته. پروفسور نامبرده از دانشگاه تورنتو بهش گفته عزیزم کی بهتر از تو و همچنین یکی از دانشجوهای این دکتر که ایرونیه بهش ایمیل داده که بنده دربست در خدمتم تو این مایه ها! و خواب آزی جون هم بر همین مبنا بوده میگه: اون دانشجوی ایرونی هم تو خوابم بود ولی قیافشو یادم نمیاد، موندم چرا اونجا مانتو مغنعه داشتم پروفسور داشت بهم میگفت فلان دستگاه نیومده هنوز! ای خدااااا! اونجا هم باید منتظر دستگاه بمونم همشم می گفت وات ت ت؟نمی فهمید انگلیش منو!:)))

بچه تو خوابم انگلیسی حرف می زده قدرت خدا!

آشپزی رنگین

امروز تصمیم بر این بودش که بشینم بررسی متون رو بنویسم و فردا ببرم واسه استاد ولی چگونه بگویم که تا لنگ ظهر خواب بودم و بعدشم وقت گذرونی با عشق سالهای نه چندان دور، آشپزخونه و آشپزی! آقا من اصلا آشپزی رو بیشتر از درس و مخش دوست دارم، یه وقت فکر نکنی واسه فرار از درسه ها نه! آدم بوی عطر پیاز داغ و سبزی و اینا میگیره خیلی خوشبوئه! عشقه اصلا! خوب حالا بگم چی درست کردم: ماکارونی، غذای فیکس خوابگاه - یه مدل حلوا برای اولین بار، دستم چلاق شد از بس هم زدم ته نگیره - سوپ ایتالیایی مخصوص جنوب ایتالیا، چون هویجاش له له نشده بود مجبور شدم این اسم رو بذارم روش. آشپزی تو آشپزخونه ی خوابگاه یه جورایی خیلی باحاله. این بچه های ترم یک میان برای اولین بار ماکارونی درست می کنن مثلا آب رو با ماکارونی میذارن رو گاز تا جوش بیاد! یا سیب زمینی می ریزن تو ماهیتابه با روغن داغ، آتیش میگیره! برنج صاف می کنن نصفش میره تو چاه نصفش رو کف آشپزخونه ست! سر پخت یه مدل غذا شصت نفری، ششصد تا کامنت جورواجور از اقصی نقاط ایران میدن و آخرشم دعواشون میشه! دست آخرم گند می زنن به سینک ها و گازها و کف آشپزخونه تا فردا خدمات روح هفت جدشون رو آباد کنن! خلاصه اگه آدم اعصاب مصاب داشته باشه جمعه ها، آشپزخونه ی خوابگاه ما خیلی پرشور و دیدنی میشه:))
پ.ن: عنوان پست اسم یه وبلاگ آشپزیه که من خییییلی دوسش دارم.

... >>>پایان نامه

برف زیبای زمستونی آدمو پر میکنه از انرژی های مهارنشده ی بالقوه ی جوونی 

شاد و سرحالت میکنه؛ در عین حالی که مریضتم میکنه 

 

اینروزا خیلی خوب بود؛ پر از برف؛ شادی؛ سفیدی؛ خنده؛ عکس یادگاری 

چند روز پیش که با بچه ها جهت ارائه ی فرضیه؛ نه اعادیه فریضه شایدم اقامه ی فریضه(اصلاح توسط فاطمه) رفتیم برف بازی؛ خیلی خوش گذشت. هر چی این چند وقته کینه از هم به دل داشتیم گوله برفی کردیم و کبوندیم تو ملاج هم! آخر کار از موژه ی همه قندیل آویزون بود و ابروها و موها سفید و جونمونم تو حلقمون! 

تیم آقایون و تیم خانوم ها. البته مثل همیشه بانوان پیروز میدان بودند 

 

دیروز هم بعد از اخذ تندیس و چندرغاز جایزه؛ دوستان تقاضای کباب غاز کردند و ما(چند نفر) هم با دستودلبازی فراوون گذاشتیم فعلا سماغ بمکند تا هفته ی آینده و روز برفی دیگه اگه بود! 

 

+پایان نامه هم همیشه به همه سلام میرسونه فقط یادم نمیاد موضوعش چی چی بود تا برم سراغش  

ای خداااااا؛ این سرخوشی و بی خیالیو از من نگیر 

کاش همیشه همه چی آروم باشه؛ یا حداقل مث الان من هیچوقت حس نکنی همین روزاست که پایان نامه ات مثل تراکتور از روت رد شه و با خاک کوچه برابر شی؛ آره؛ دنیارو عشقه

نوابغ برتر

آقاجون در یک اقدام انتحاری تو این جشنواره ما همه مون برتر شدیم رفت! اصلن یه وعضی یه حالی! قرار شده شیرینی برنده شدن مون، من و برکه و فم و سید بیوشیمی و دکتر فم اینا پولامونو بذاریم رو هم واسه سید یه کت شلوار بخریم! من ولی یه خبط کردم که خودم موندم تو کف. دو هفته پیش که سخنرانان مشخص شدن، سید بیوشیمی به من گفتش که به برکه بگو که خودشو بکشه کنار چون اون سخنران برتر میشه و من واسه ایجاد ضعف و تردید در جبهه دشمن بهش گفتم تو اول نمیشی و اصلا تو اگه اول بشی من خودم شیرینی میدم و هیچی دیگه امروز به طور مشترک با فم اول شد! احتمالا یه جعبه شکلات از این ولنتاینیای ضایع قلبی قرمز مشکی واسش بخرم و برم تو گروهشون جلو استاد و همکلاسیاش بهش بدم! ینی اینطوری اون ضایع میشه؟ یا بدتر خودم ضایع تر میشم؟!

کنگره بازی

فردا برکه و فم جون واسه این کنگره تحصیلات تکمیلی سخنرانی دارن قرار شده چون گل گرونه واسشون گوجه و تخم مرغ ببریم و چون اونم گرونه به سیب زمینی اکتفا کردیم آخه اگه جایی هم بخوره له و لورده نمیشه و میشه شب باهاش املت مخصوص فم رو درست کرد! قراره وسط سخنرانیشون برای حمایت ازشون تکبیر بگیم و بعدش رو سرشون برف شادی بپاشیم و همین طور سکه ی مبارکباد و نقل پیرزن(شیرازیا جوابگو باشن). من و آزی هم در رقابتی نفس گیر واسه پوستر برتر تلاش می کنیم ولی از اونجایی که پوستر من، امشب تو اتاق آزی ایناست احتمال اینو میدم که بخواد با پدیده ی حذف رقیب دست به کارهای شنیعی بزنه مثلا پوسترمو تا بزنه فردا بیاره یا با ماژیک بیفته به جونش خط خطیش کنه:))) البته پوستر آزی خیلی خوشگله و من میگم برتر میشه. مشهد برف می باره در حد پروردگار نیم متر شده دیگه تا الان!!!! احتمالا تا فرده بشه 163 سانتی متر و آبجیتون زیر برف مدفون بشه خلاصه حلالم کنین:))


  • قسمتی از پوستر من!