خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

شب درااااااااااااز است و قلندر بیدااااااااااااار

اعصاب مصاب ندارم  برو کنار خانوم قلدر حراستی!! میخوای ازت فیلم بگیرم پخش کنم تو ۲۰ و ۳۰؟! اون وسیله من نیستا؛ اونم نیست؛ دست نزن! نمیام... نمیام... نمیخوام! ببین مامورو ماذور و این چیزا نمیفهمیم ما. آخه کجا بریم بنده ی خدا؟ تو این چله ی زمستون چطور دلت میاد؟ ها؟ دختر خودتم بود اینجوری رفتار میکردی؟ (در اینجا باید زور بزنم اشک تو چشام جمع شه بعد یهو گوله گوله بریزه پایین

 

داریم تمرین میکنم وقتی اومدن بگیم! مشق شبمونه. 

یک کماندو بازی ای شده که یه هفته است دلمون گریه میکنه و لبمون بسته نمیشه از بس خندیدیم!! زدیم به سیم آخر   

این دفعه دیگه به کل ورودیای ۸۹ ارشد که جمعا میشیم ۳۰ نفر؛ میخوان خوابگاه ندن. گفتن برین هر جا میخواین. اخرین مهلت تخلیه هم ۱۱/۱۱ یعنی امروزه! 

از صبح با هر زنگی و با هر صدای ماشینی جونمون اومده تو حلقمون. ولی هنوز که خبری نیست. 

حالا ما چیکارا کردیم: 

هر شب، شب نشینی داریم. ورودی های ۸۹ کل سوئیت ها با هم خیلی باحاله. بچه ها پیشنهادهایی میدن که میترکیم از خنده. خدایا توبه! 

دوستان از حراست دانشگاه کمک گرفتن!! 

یه عده به امام ... ی شهر زنگ زدن! 

یه عده پیگیر خبر بیت ... هستن! 

یه عده هم شماره ی شبکه پنجو گیر آوردن تا گزارشگر بفرستن اینجا 

اوضاع آآآآآآآآآآآشوبه؛ مثل زمان انقلاب؛ دیشب "شب نامه" برامون اومد! پشت در همه ی اتاقا انداخته بودن با یه لحن بامزه و خنده دار توضیح داده بودن که فردا برای پیگیری نامه چیکار کنیم! (از بچه های خودمون بودن اما چون اینجا ادم الکی الکی کمیته انظباطی میشه؛ بندگان خدا این مدلی و ناشناس راهنمایی کردن :)) 

 

خلاصه ی کلام؛ روزهای بامزه و توام با غمو داریم سپری میکنیم. 

که قراره همش خاطره بشه   

نظرات 5 + ارسال نظر
زینب پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 00:11

وای ! چرا آخه ؟
ناناحت شدم ! وای اینجوری که خیلی بده . مگه می شه همینجوری بندازنتون بیرون از خوابگاه ؟
چرا ؟

آره دخترکم. دیگه اینجوریاست
ما کوتاه نمیایم. ولی اینام دیگه اصن کوتاه نمیان
اگه شده چنگ بزنیم زمین؛ ازینجا بیرون نمیریم. حالا فردا با حراست قراره بیان!
خبرارو میدم

زینب پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:23

مگه دانشگاهتون دولتی نیست ؟ بعد آخه مگه می شه اول خوابگاه بدن بعد بیرون کنن ؟
آخه شماها که پسر نیستید که ! سی تا دخترو آواره کنن ؟! خیلی بدجنسن !

چرا زینب جونم. اما میگن این قضیه یه قانونه که دانشجویان تحصیلات تکمیلی حداکثر 5 ترم خوابگاه دارن!
حالا ما هم از همه جا بیخبر بودیم. چون از اول بهمون گفتن شما خوابگاه دارین تا زمانی که دفاع کنید! حالا زدن زیرش و قانونمند شدن
پانسیون های خودگردانو دیدی؟ واااااای اینجا که داغونه! بچه ها رفتن ببینن میگن مث جهنم! پر از دخترایی که نمیدونی چیکاره ان! اکثرا غیر دانشجو... همه نگرانن. تا یه ساعت دیگه قراره نتیجه ی نامه مونو بدن

فری پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:00

تازه شدین مثل اوضاع من تو اهواز موقع دفاع! می گفتن دختر خوب دختریه که خوابگاه نباشه، حالا هر جا شد اصلا مهم نیست! تازه من سر 4 ترم دفاع کردم! فقط مهر رو بودم برای دفاع و فارغ التحصیلی! آویزون دوستان!
عیبی نداره خاطره میشه!!!

جدی؟ چه بدجنس!
خب کار بچه ها ازمایشگاهی و رو رت و...هست. گاهی جواب میده گاهی نه! اصن علوم نیس کی نتیجه بده.
کار منم که بسته به داده های پزشکیه که باهاش کار میکنم. باید داده هاش آماده بشه و به من بده تا مدل آماریمو روش بزنم. هنوزم که هنوزه داده هاش مشکل داره

belladona پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:49

وای خدایی راست گفتی این روزای ما ملغمه ای از شادی و غمه البت کفه ی شاد قضیه سنگین تره

بلی حال کردی تلاش و کوششو؟
ترکوندن! امروز این ناظم دشبیه دوباره اومد اینقدر بی ادب بود که منو ممول ایندفه دیگه کوتاه نیومدیم و با تراکتور از روش رد شدیم!!
تا درس عبرتی بشه برای دیگران!

ایمان پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:07

من اونجا بیام پوستشونو میکنم پدر سوخته ها چطور جرات کردن.میکشمشون فقط بگو کجا بیام شیکم همشونو سفره میکنم جرات کردن بندازنت بیرون


باشه. بهشون میگم داری میای! فقط خدا کنه اثر کنه؛ بترسن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد