خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

روزگار نوابغ این مرزو بوم

سلام دوستان گل

احوالات شما چطور است؟ اگر از حال ما میپرسید؛ همه خوبیم و دعا گوی شما. 

بلادونا ارومیه هست! نزدیک وان ترکیه! طفلی داره خون خودشو میخوره که چرا پاسپورت نبردن تا برن(روم به دیفال) کشورای خارجه! نمیدونم میخواست چه کاری کنه اونجا

برکه تازه رسیده خوابگاه و زندگی جدیدشو تو نمازخونه ی خوابگاه آغاز کرده!(بلادونا یکی از هم اتاقیاشه)

ممول رفته خونه ی مریم جوجه! یکی از دوستای قدیمیش. و فعلا خوابگاه نیست.  

صحرا رفته شمال خونشون و از خیلی وقته رفته و تا خیلی وقته دیگه هم نمیاد 

و من که به همراه ممول و ۱۱ تن دیگر در اتاقی در بهار۱ زندگی میکنیم. بچه ها خیلی خوبن. خیلی با هم شادیم! و هر شب بساط چایی پهنه و سپیده صدا میزنه: جوجه ها بیاین چای رسید. و بعد همه تا پاسی از شب به اتلاف وقت و این چیزا روزگار میگذرانیم (البته من آخر هفته ها میرم خونه تا بلکه یکی دو روزی یه خواب با آرامش و راحت داشته باشم)  

و... هر روز سحر با صدای نایلون و کیف و کفش و صحبت یکی دو نفر ازین ۱۳ نفر از خواب پا میشیم؛ نه نه از خواب میپریم و تا شب با یه سردرد کوچولوی مهربون سر میکنیم.

 

و خلاااااااااصه؛ زندگی همچنان جاریست 

+ زینب جونم نگران نباش همه چی خوبهحداقل قابل تحمل که هست

نظرات 9 + ارسال نظر
فری چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:37

الهی الهی. دیدی اینقدر نیومدم خوابگاه شما رو ببینم که همتون پراکنده شدین! خوب می یومدین خونه ما ، دور همی یه نون و نمکی با هم می خوردیم، سر می کردیم تا دفاعتون

فدای تو دوست عزیزم دکی جون جون :)
بابا من که گفتم آدرس بده! ندیدی جواب اون کامنتو؟
چیزی نمونده دیگه گلی.اکثرمون قبل عید تموم میکنن (دور از جونشون)

فری چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:53

الان دیدم!
یعنی شما یه دوست ترم پایینی ندارین که برین خراب شین سرش؟ یکم تو همون فشار فوشورها سر کنین، تا داماد سرخونه ما بره سر زندگیش و تو خونمون جا واشه. بعد خبرت می کنم بیای

الهی من دورت بگردم دووووباره مااادر!
نه ! اوضاع قابل تحمله. البته برای من که میرم خونه شاید.
ولی راه دوریا گناه دارن. هی ی ی ی میگذره بابا
دستت درد نکنه که بفکرمونی

هاگن چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 20:24

ای بابا...پس الان شدین مثل زندونی های دهه 60!!! بعدا میتونین برین خارج بگین ما فعالیت سیاسی داشتیم بهمون پناهندگی بدین :)


چرا زندونی هاگن جان؟!!
خب بعدش میشه فرار مغزها و ما به این راضی نیستیم دیگه

زینب چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:00

واااای طراوت ! مردم ! هی میومدم سر می زدم ...! میدیدم خبری نیست....انقدر دلم شورتونو می زد ....
اینجوری که خیلی اذیت می شین..!
خیلی بدن ! واقعا بدن !
بلادونا رفته ارومیه ؟ برکه تو نمازخونه س ؟
11 نفر تو یه اتاق ؟

خیلی خیلی ناراحت شدم . ایشالا دیگه تموم بشه برید سر خونه زندگی هاتون . چقدر بده واقعا !

طراوت گلی از حال همگیتون بازم بنویسی ها ...
مراقب خودتون باشید گلی ها !
بوووووووووووووووس

قوربون تو عزیزم. نه گلی اوضاع اونقدرام بد نیست. میگذره دیگه
تو دعا کن زودتر تموم شه راااااااااااحت شیم به قرعان

تو هم مراقب خودت باش دوست گلم که یه دونه ای

برکه پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:12

سلاااااااااااااااااااااام دوستان

سلام دخترک!! حالو هوات چه رنگیه این روزا؟
کی بیام هم ببینمت هم بالشمو ازتون بگیرم؟!

ایمان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 20:11

سلام علیکم دیدم دلتون واسم تنگ شده گفتم بذار تو اون هیری ویری منم اذیتشون نکنم پاشم یه سر برم وب.چطوری؟هنوز خانه به دوشین طفلکیا چطور دلشون میاد نامردا سر سیاه زمستون اینطوری میکنن باهاتون.

علیک سلام
حالت خوبه ایمان؟!

ما مستقر شدیم یه جا! نوشتم که!!

قیچی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:43

سلم طراوتِ نازنین (آیکونه متلک)
خوبی خوشی دختر؟
من همچنان فاقد نت هستم اما وظیف بوود که بیام با هر بدبختی شده یه سری بزنم بهتون. امیدوارم مشکلان به سمت حل شدن پیش بره و شمام زوود تر از شرایط آن استیبل خارج بشین. میام گاهی که یادم باشه از همون اداره بهتون سر میزنم. اما شرمنده که نشده کمنت بذارم.
از بلادونا بی خبر نبودم می دونم واسه یه کارگاه رفته بوود ارومیه. اما نمی دونم برگشته یا نه. اگه برگشته و دیدیش سلام برسون
فعلن...

سلام حسین خان
اوقور بخیر! ازینورا؟!
میدونم. همین که با این مکافات، ولی گاهی میای خیلی خوشحال میشیم
مثل اینکه برگشته. چششششششم. امر بفرمایید شما
خودت که ان شالله خوبی؟!

belladona دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:50

سلام طراوت جونم خوبی عخشم؟ خیلی دلم واست تنگ شده می فهمی؟!الهی الهی نو نماز خونه که خیلی خوش میگذره اصلن یه وعضیه

سلام عزیزززززززززززم
من به قوربان دو ابروی کمانت و دو چشم مهربانت.

پس تو هم نرفتی هان؟ ای ناقلا

belladona دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 17:36

طراوت جون من نرفتم ولی خوب پرتم کردن بیرون دیگه و من رسما از دیروز زندگی خود را در نماز خانه شروع نمودم و تا پایان عمر به خوبی و خوشی زندگی کردم

تروخدا؟! بلی جون خب چرا اینقدر زود رفتی عزیزم! شام بودی حالا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد