خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

شما یادتون میاد؟ بچگی...

یادتون هست اینارو؟ 

- موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

- تبلیغ تلوزیون که: این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله.. 

-  همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد.

- اون زمان … جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد!

- آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! 

- انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااابر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام

-  زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.

-  یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

 -  بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

-  دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد. 

 

-  روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.

-  سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

-  این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

-  نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد 

- فیلم سمندون! با این که فراوون دوسش داشتم اما همیشه از سمندون میترسیدم!  

 

 یادتون بود دوستان؟!

نظرات 10 + ارسال نظر
belladonna پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:26

هییییییییییییییی
یادش به خیر
چه تفریحایی داشتیم واسه خودمون.چقده الان نوستالژیکن همشون.
هییییییییییی

اره مفافقم باهات.
حالا چرا گریه؟
باید خوشحال باشی که تو این دوران نیافتاده بچگیت

یه کوچولو و آقاییش پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:52 http://www.yekocholoo.blogsky.com

واقققعععععععععععععععععععععا یاد خاطرات بود..
یادش بخیر..
چه دورانی بود..
ما این دوران خوش رو داشتیم..اینیم..!
این بچه هایی که الان هیچ مادری جرات نمیکنه بچه اش بره تو کوچه یا کلاس نداره یا امنیت.!!
ای

تازه الان همه بچه ها از صبح تا عصر پای کامپیوتر بازی میکنن!
ما کلی خاله بازی میکردیم
من خودم تا دوم راهنمایی خاله بازی میکردمخیلی صفا داشت

صحرا پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:35 http://nabeghehaye89.blogsky.com/

من هنوز آرزومه بازی کنیم مثل قدیم
کاشکی ما بچه بودیم همبازی کوچه ی خاکی....

کاشکی صحرا جونم...

باشماق جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 http://http://bashmagh.blogsky.com

اون روزها که ما محصل بودیم رو هر نیمکت چهار نفر می نشست
موقع امتحان یکی رو روی رمین می نشوندن
از سه نفر باقی مونده نفر وسط باید دو زانو رو زمین می نشست و نیمکت میز تحریش می شد
دو نفر بغلی هم خوش به حالشون می شد چون هم رو نیمکت نشسته بودن و هم میز تحریر داشتن
تازه دستمون هم دور ورقه مون حلقه می کردیم تا بغل دستی از رو دستمون تقلب نکند

اره باشماق خان! اتفاقا میخواستم اینو هم بنویسم؛ گفتم دیگه طولانی نشه.
اینم مثل این که فراگیر بوده ها! چون ماهم رو زمین میشستیم؛ تازه همیشه یا دستمون یا جامدادیمون روی برگمون بود

دریای بیکران جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 http://www.com

خیلی خیلی زیبا بود
چقدر نوستالژیک................مخصوصا جلوی پنکه آآآآآآآآآآآآآآ خیلی خیلی با حال بود..
دوران کودکی یکی از بهترین دوران عمر انسانه چون قلب پاکی داشتیم.
ممنون پست بسیار زیبایی وخاطره انگیزی بود.

اره واقعا بهترین دوران زندگی بود؛ هیچ استرسی وجود نداشت و همش بازی و بازی! دلم که خیییییلی برا خاله بازی هام تنگ شده!

نازنین جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلام طراوت جون ...

اینکه موقع امتحانها کیف میذاشتیم رو ک خوندم خیلی خندیدم ... وای خیلی بامزه بودیم اون موقع

مورد هفتم هم من انجام میدادمممم

مداد تراش رومیزی هم من داشتم خیلی خوشحال بودم از داشتنش ب دوستام فخر فروشی می کردم

اسم فامیل هم دقیقا اینجوری بودم .. بعد اشیا مینوشتم ریواس مصنوعی

از این لیوانها هم داشتم سفید بود ..روش عکس قلب داشت

منم از سمندون میترسیدم .. یه جوری بود ب روحیه بچه ها نمی خورد ..اما منم همیشه میدیدمش

میگم ما خیلی شبیه همیم ها!
باور کن!
منم مداد تراش که خریدم خیلی احساس باکلاسی میکردم
خوشحالم که خوشت اومد

نازنین جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:35 http://www.chert-pert.blogsky.com/

خوشحالم ک یه دوست خوب پیدا کردم

میسی دختر خوب

فرزانه شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:55 http://room417.blogfa.com

چه نوستالژیک

چرا همه میگن نوستالژیک!
(با خودمم:حتما نوستالژیکه دیگه!)

ندا سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:00

دختر دلم گرفت اینارو خوندم
و
یادش بخیر داستان های تو با بازیه افتضاح من

وتوهمیشه غصه میخوردی

تو همیشه فااااتحه ی فیلمنامه های منو میخوندی با اون بازیت

ندا چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:10

از خداتم باشه

اگه من نبودم که کارت راه نمی افتاد

من با اذیتام پختت کردم

میگم که!!!ولاااااااا
یادم باشه اگه دوباره خواستم گروه تاتر تشکیل بدمتو رو بذارم...مثلا طراح صحنه!‏ آخه حیف تو که با این استعداد بازیگر شی عزیز دللللللللم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد