خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

هوا برت نداره

امروز رفتم گروه فارما عصاره سیاه دونه بگیرم (همون عصاره که دیشب ریخت)؛یه سری هم به اتاق دکتر بر... زدم و یه سلامی عرض کردم و ایشون هم کلی با گرمی باهام برخورد کردن و نشستیم و کلی صحبت کردیم(راجب پایانامم)یه دفعه منشی شون اومد تو اتاق؛تا منو دید کلی با گرمی و ابراز خوشحالی از دیدن ما سلام و احوال پرسی و ...بعد شرو کرد به تعریف کردن از من:آره اقای دکتر تا بحال دانشجویی به خوبی ایشون ندیدم و بسیار خوب و با ادب و و فلان فلان...؛خلاصه یه ساعت ایشون از ما تعریف کردو نیم ساعتی هم دکتر تعریفمون کرد؛و من ذوق مرگ شده بودم و فقط میگفتم :خواهش میکنم نظر لطفتونه؛خوبی از خودتونه و.... 

خلاصه بعد از این صحنه هوا برم داشته بود و فک کردم که همه منو دوست دارن ؛که خدا فوری اون روی سکه رو نشون داد 

اومدم تو گروه دکتر بسک ...دیدم با گرمی سلام کردم اصلا اصلا تحویلم نگرفت و به زور و از روی اجبار سری برام تکون داد  ؛

 ولله گروههای دیگه اینقد مارو دوست دارن و گروه خودمون...

من از بیگانگان هرگز ننالم که هرچه کرد با من آشنا کرد 

teabus and Alex

 

بعد از ظهر به زحمت فراوون از خواب بیدار شدم، چون قرار بود با طراوت بریم حرم. 

می خواستیم با سرویس 5.30 بریم و خودمونو به سرویس ساعت 8 برگشت به خوابگاه برسونیم. 

تو حرم دعا خوندم  و کلی آرامش گرفتم.  

موقع برگشت، با عجله خودمونو به زیر پل عابر قائم ( خوابگاه جونی قبلیمون) رسوندیم. اونجا مطی و برکه منتظر سرویس بودن.  ساعت 8.05 سرویس از دور نمایان شد. الکس عزیز و محبوب بچه ها بود. تا سوار شدیم دو لیوان چای ریخت و به برکه گفت بیاد بگیره. برکه هم با تعجب بسیار رفت. چند دقیقه ی بعد دیدیم یکی از بچه ها با چند لیوان رفت سمت الکس و  لیولنارو دادو کلی هم تشکر کرد. 

دوباره الکس برکه رو صدا زد و گفت بیا این دو لیوان چای هم ببر.  برکه کلی تشکر کرد و گفت دیگه نمی خوایم. اوشونم گفتن دیگه ریختم و باید ببری. 

خلاصه در bus  روزمونو باز کردیم. 

دعای برکه به الکس هنگام پیاده شدن: ایشاله  هر چی اتفاق خوب براتون بیفته

 

 

پ.ن:  در تعجبم، الکس هم رانندگی می کرد هم لیوانارو آب می کشید و هم چای می ریخت. اونم رانندگی تو مشهد که باید دوتا چشم داشته باشی دو تا چشمم قرض بگیری تا تصادف نکنی. آخه قربونشون برم همه عجله دارن و به هیشکیم راه نمیدن

عکس کیفیت خوبی نداره (نور bus بدرنگ و کم بود).

کلید

دیروز با بلادونا و ممول و مطهره و هلیا رفتیم سینما 

(برکه نشد بیاد چون باید طبق برنامه سر ۴ تا موشو میترکوند صحرا هم که رفته صفا سیتی خونه) 

از سینما که برگشتیم؛ منو ممول رفتیم به سمت اتاق خودمون و به قول ممول گفتنی؛ با چه صحنه ای روبرو شیم بهتره؟!!! 

خواستیم کلیدو از تو کفش برداریم (مکان همیشگیش! مثلا هیشکی نمیدونه ما کلیدمونو میذاریم تو کفش!) که اینو دیدیم: 

  

ممول جان همچی دقیق این کلیدو استتار کرده بود که اصن هیشکی نفهمید ما خونه نیستیم و این که کلیدمونو تو کفش میذاریم! 

 

 

++ البته اگه کفشای تو جاکفشی اتاقارو بتکونی؛ همه ی اتاقا کلیدشونو میذارن اونجا! خدا عالمه که دیگه چرا قفل میکنیم

توپ والیبال

امشب من و طراوت طبق معمول شبای گذشته، تو نمارخونه داشتیم سریال ماه رمضونو ( خداحافظ بچه) میدیدیم که بلادونا اومد و گفت بچه ها بیاین تو اتاقمون  یه صحنه ببینید. 

ما هم گفتیم صحنه و پریدیم تو اتاق بلادونا و  مطی و برکه و عاطی.  

عجب صحنه ای!!!! 

ببینید:

ادامه مطلب ...

تولد دوس جونی مبارک

 

چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…

و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن!

 و چه اندازه شیرین است امروز…

 روز میلاد…

روز تو!

روزی که تو آغاز شدی

تولدت مبارک دوس جونم!

 

طراوت جونم ببخش که با یه روز تاخیر تولدتو تبریک میگم. دیروز حدود 12 ساعت دانشگاه بودم و بعدشم خودت دیدی که چه سریع خوابم برد. 

ایشاله به همه ی آرزوهای قشنگت برسی

دفاع مطهره

امروز٬ روز دفاع پایانامه مطهره بود. این دو سالی که اینجام این دومین دوست صمیمی منه که از نزدیک شاهد تلاش های واقعا شبانه روزیش بودم و می دیدم که چطوری واسه کارش داره از خودش مایه میذاره. اولی فروغ و دومی مطی٬ دوتاشون خیلی شاد و خوشحال بودن و البته هستن ولی خوب شانس آوردن که هنگام فارغ التحصیلی کارشون به روانپریش خونه نرسید! جایی که من الان وسطای راه دارم می فهمم که چی هست و کجاست! و البته دوتاشون نزدیکای روز دفاعشون بی خوابی زده بود به سرشون بدبختا:)))) 

ایشالله که بهترین ها نصیب این دو تا و همه ی دوستان خوبم٬ حتی شما دوست عزیز:) 

تیچر عزیزمون:دی باعث خیر شد و یه آهنگ به ما داد که از شانس آهنگ مورد علاقه مطی از آب در اومد و ما ۲۴ ساعت داریم اینو گوش میدیم! تیچر به روح اعتقاد داری؟!

آقای صادقی...

یه شغل بسیار سخت داشت که اصلا هم حقوق خوبی نداشت آخه قراردادی بود. محل کارشم اصلا جالب نبود٬ تو خانه حیوانات که همه ازش فراری هستن چه برسه به اینکه خدمات اونجا باشن. با همه ی اینا لحظه ای لبخند از چهره ی مظلومش محو نمی شد٬ نشد تا ازش کاری بخوای و نه بیاره و تو رو بپیچونه٬ واقعا یکی از آدمای مورد علاقه من تو دانشکده پزشکی بود. اینجا گفته بودم که پا به پای من و هدی واسه کار ما تلاش کرده بود. خیلی سخته که آدم مجبور به کاری بشه که در نهایت یک سرطان نصیبش بشه و مرگ در انزوا... 

برای شادی روحش در اولین شب آرامش او٬ فاتحه ای قرائت کنیم.

English class

After English class(last section):

مط بزرگ:برکه عزیزو نازم دیدی بللی جه سوتی داد سر کلاس  به .... گفت ....

من:نه من متوجه نشدم

مط بزرگ:چرا دیگه همونجا که همه خندیدیم و تو هم مرده بودی از خنده

من :نه من اون جمله شو متوجه نشدم

مط بزرگ:پس تو به چی میخندیدی که مرده بودی از خنده

من:شما میخندیدید و منم میخندیدم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

After English class(today):

بللی:"مگه از رو جسد من رد شی" TEACHER گفت به انگلیسی  چی میشه؟

برکه :مگه همچین چیزی هم سر کلاس گفت؟!!!!!

بللی:فلان جمله رو فلان چیزو ؛اون یکی چیزو ؛این یکی چیزو ،اون ؛این.....TEACHER گفت چی میشه؟

من:مگه همچین چیزایی سر کلاس گفتین؟!!!!!!!!!

خلاصه اینکه من نمیدونم این جماعت تو کلاس  زبانمون به چه زبونی حرف میزنن که من متوجه نمیشم وگرنه اگه انگلیسی حرف بزنن که من میفهمم آخه نه اینکه انگلیسیم توپ توپه

خلاصه یاد گرفتم سر کلاس هر وقت بقیه خندیدن بخندم هروقت ساکت شدن ساکت باشم و هر کاری کردن همون کارو کنم که نفهمن هیچی نمی فهمم

واویلا اونجاس که زمانی که همه میخندن TEACHER ازم بپرسه که به چی میخندی و موضوع چی بود؟ 

ط

دختران من!

دختر منو یادتونه؟ نعنا و ریحون رو می گم (اینجا) الان بزرگ شده خااانمی شده واسه خودش و با اینکه من مادر خوبی واسش نبودم و بارها به خاطر بی مسئولیتی من شکست (الهی بمیرم بچه م!) ولی خوب رشد کرد و خدا رو شکر تونست روی پای خودش بایسته. عکسش رو به همراه خواهر یک ساله ش (نمیدونم شایدم برادر یک سالش!) گذاشتم تو ادامه مطلب. واقعا تصمیم داشتم آمارشونو ببرم بالا :))) ولی به خاطر این اثاث کشی های مکرر پشیمون شدم و فعلا به همین دوتا قانعم.

ادامه مطلب ...