خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

ماجرای ما و روزنامه خواهی رت ها

 

امروز برا شام که من و بلادونا و مطی رفتیم  سلف ؛موقع برگشت من و مطی رفتیم خوابگاههای بهار که روزنامه باطله جمع کنیم ؛آره درست شنیدید روزنامه باطله. اول رفتیم بهار 1 کل طبقه ها رو گشتیم چیزی گیرمون نیومد دیگه مجبور شدیم به سرپرست گفتیم و اون هم یه آدرس داد که بریم از فلان راهرو و فلان سرویس و فلان اتاق ...خلاصه اونجا مقداری روزنامه پیدا کردیم و هرکدوم مون خوشحال روزنامه بغلمون گرفتیم و داشتیم می اومدیم .. بچه ها با تعجب کلی نگاهمون می کردن یکی شون گفت: بهار 3 زیاد داره؛ . من و مطی هم روزناممه هامونو مثل سنجابا زیر یه نیمکت تو حیاط قایم کردیم و پریدیم بهار 3 . برای صرفه جویی در وقت هر کدوممون یه سمت رفتیم  تا اینکه مطی صدام کرد که؛ بدو بیا اینجا ..؛ وقتی رسیدم: وای چه صحنه دلچسبی  ما به منبع روزنامه ها رسیده بودیم یه عالمه روزنامه و کاغذ باطله توی یه کیسه زیر راه پله ها...یکی از بهترین صحنه های زندگی مون(اشک شوق) دوتامون رفتیم تو رویا وای یه عالمه روزنامه زیر رت هامون پهن میکنیم؛ تو باکس رت هامون به جای پوشال روزنامه میریزیم؛ آزمایشگاهو پر روزنامه میکنیم؛رت هامون کلی روزنامه می خونن؛ ....من و مطی پریدیم رو روزنامه ها و.... با  کلی روزنامه در بغل داشتیم می اومدیم...همه  با تیپ های سانتال مانتال یه جوری نگامون میکردن ...با تعجب ...یکی  پرسید این  برا چی می خواین؟ منم گفتم همه رو می خونیم...

و وای از روزی که یه دانشجوت تو اون وضعیت بهت سلام کنه،  

احتمالا می پرسید خوب این روز نامه ها رو برا چی میخواین ؟ موشهامون رو رو این روزنامه ها جراحی میکنیم

 

 

 

 

 رت:نوعی موش سفید بزرگ که در تحقیقات و آزمایشات علمی ازشون استفاده میشه 

شیرینی خورون

چند شب قبل به مناسبت ولادت امام حسن عسگری میخواستن برا خوابگاهمون شیرینی بیارن؛به بلادونا که نماینده فر هنگی خوابگاست زنگ زدن که آمار تعداد بچه ها رو بگیرنو ..

20 دقیقه بعد شیرینی ها رو آوردن رو میز سرپرستی گذاشتن ولی فقط ما که هم اتاقی بلادونا بودیم خبر داشتیم ،من بلا فاصله پریدم تو سالن که بلند به بچه ها خبر شیرینی رو اعلام کنم،بلادونا  هم پرید و منو گرفت که نه اینکارو نکن که فک میکنن منم (چون اون نماینده فرهنگی بود و مثلا فقط اون خبر داره)و آبروم میره ...

او (دستم) می کشید و من می کشیدم...(همراه با از خنده روده بر شدن)ممول هم منو تشویق میکرد که بگو بگو...

تا بلاخره اعلام کردم و در اون لحظه ممول و طراوت هم به جمع پیوستن و از اون بالا شیرینی های رو میز سرپرستی رو نگاه میکردیم و داد می زدیم: آخ جون شیرینی... برید تو سلول هاتون شیرینی به همه میرسه...

زندانی های محترم براتون شیرینی آوردن ...به کی باید رای بدیم...بعدش هم منو ممول و طراوت یکصدا اعلام میکردیم "میلاد با سعادت امام حسن عسگری مبارک بااااااااااد"هوررررا دست و سوت بلبلی ممول و ...

خلاصه کم کم بچه های زیادی از اتاق هاشون بیرون اومدن و دور نرده های طبقات جمع شدن و غو غا و سرو صدا و خوشحالی و چرت و پرت گویی  ...

با لا خره شیرینی ها رو تو اتاقا پخش کردن،شب خوبی بود کلی خندیدیم و خوش گذشت

هرجا سخن از اعتراض(اعتراض،شنگولی،غوغا؛)است نام سوئیت 6 می درخشد

سه شنبه داغون

سه شنبه من همکلاسیم(نرگس) آزمایشگاه با پزشکی ها داشتیم اصلا تمرین نکرده بودیم و با خودمون گفتیم حتما دانشجوها اشکالاشونو از خانم دکتر میپرسن و از ما نمی پرسن نرگس که بلافاصله جیم شد و کلاس و دو در کرد من موندم و ...چشمتون روز بد نبینه اشکال پرسیدن بچه ها شرو شد ببخشید استاد این چیه؟ اون چیه؟ حالا این حالا اون حالا این و اون چیه ...اولاش که خوب پیش میرفتم و سوالا آسون تر بود و با اعتماد ب نفس جواب میدادم سوالا داشت سخت وسخت تر میشد ...هر بار ک دانشجویی صدام  میزد با خودم میگفتم یا علی ای دیگه میخواد چی بپرسه و...تا اینکه سر میکروسکوپ یکی از آقایون با خودم گفتم یک بار جستی ملخک دو بار جستی ملخک آخرش هم گیر افتادی هرچی فک کردم نمیتونستم تشخیص بدم و ...

خلاصه دیدم اوضاع سوالا خرابه از کلاس جیم فنگ شدم اومدم توو اتاق ارشدا و من نرگس کلی خندیدیم  

بعد بدو بدو رفتیم که ب سرویس برسیم و برگردیم خوابگا.خلاصه ما میدوییدیم و چند تا پسر دیگه هم پشت سرمون میدوییدن برا سرویس ..

لحظه ای ک رسیدیم ایستگاه ؛سرویس حرکت کرد ولی من در یک حرکت آکروباتیک و پتروس وار مثل ریزعلی پریدم وسط خیابون کلی دست تکون دادم برا راننده و بالا پایین پریدم...اما سرویس رفت و همه کلی خندیدن(خودتونو مسخره کنین).در ناباوری همه سرویس ۱۰۰ قدم جلوتر نگه داشت و من و نرگس وسط خیابون بدو بدو تا سوار شیم و ماشینا بوق بوق... 

به گفته نرگس تو عمرمون به این رسوایی سوار سرویس نشده بودیم

مهمونی

دوست ممول برای یکشنبه نهارممول رو دعوت کرده بود .شنبه شب ممول گفت که یکیمون باهاش بریم ولی کسی قبول نکرد

یکشنبه حدود ساعت12 بود خسته و کوفته میخواستم از دانشکده بیام خوابگاه که ممول منو دید و کلی اسرار کرد و من قبول نکردم هی از اون اسرار و از من انکار(آخه هم خسته بودم هم اینکه فکر میکردم شاید دوستش از مهمان ناخوانده خوشش نیاد) تا اینکه به شوخی گفتم اگه منو تو سالن سر بدین میام ممول و بلادونا هم دستام گرفتن و سرم دادن خیلی حال داد؛دیگه رو حرفم وایستادم و رفتیم.مسیر خیلی طولانی بود(1-5/1 ساعت).وقتی رسیدیم خونه شونیه خانمی با سن بالا (حدود 60)داشت حیاط جارو میکرد،درو باز کرد با گرمی از ما استقبال کرد بعدش هم نوه اش(م) اومد به استقبالمون.خیلی خیلی مهربون و خون گرم بودند,چایی خوردیم,بعد نهار خوشمزه , دوباره چایی و گز و شکلات و میوه .مادر بزرگ م (خانم مددی) خیلی مهربون بود دوست داشت همه چیز بخوریم , خیلی تعارف و اسرار میکرد.یه حیات که یه خونه نقلی توش بود (یه اتاق و یه آشپزخونه کوچولو) که پر از گرمای محبت بود . خانم مددی کلی از خاطرات تلخ و شیرینشون گفتن,کلی هم از سارا و خانوادش مخصوصا پدرش تعریف کردن.نوه اش (م) دختری قشنگ و معصوم بود. آخر کار چند تا عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم.تو راه برگشت هم منو ممول کلی پت و مت بازی در آوردیم و کلی خندیدیم.دویدن مون دنبال خط واحد و سوار شدنمون وسط خیابان تو ترافیک و عکس گرفتنمون تو خط واحد (تا اینکه یکی با خنده بهمون گفت منظره بهتری برا  عکس نیست؟!) خیلی طنز بود.خلاصه که خیلی خوش گذشت , خوب شد با ممول رفتم.

عید غدیر بر دوستان نابغه ای و غیر نابغه ای مبارک

 

 

قطعه ای از خطبه غدیر:

....و خداوند به من اعلام فرموده که اگر آنچه را در حق علی بر من نازل نموده ابلاغ نکنم رسالت الهی را نرسانده ام و حفاظت مرا از شر مردم ضمانت نموده و خداوند به من چنین وحی فرموده:" ای پیامبر آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده درباره علی ابلاغ کن و اگر چنین نکنی رسالت او را نرسانده ای و خداوند تو را از آسیب مردم حفظ میکند "

ای مردم بدانید که جبرئیل سه بار بر من نازل شده و از طرف سلام,پروردگارم, مرا فرمان داده که در این مکان بایستم و به همگان از سفید و سیاه اعلام کنم که علی بن ابیطالب برادر من و وصی من و جانشین من بر امتم و امام بعد از من است.اوست که مقامش نسبت به من همان مقام هارون نسبت به موسی است جز انکه پس از من نبوتی نیست, و او صاحب اختیار شما بعد از خدا و پیامبرش می باشد و خدای متعال در این باره آیه ای از کتابش را بر من نازل فرموده:"انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنو الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون" (صاحب اختیار شما فقط خدا و پیامبر او و کسانی از اهل ایمانند که نماز را به پا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند) و علی بن ابیطالب است که نماز را به پا داشته و در حال رکوع انفاق نموده و قصد او در همه حال خداوند عزیز و جلیل است.

و من از جبرئیل خواستم که خداوند مرا معاف دارد از ابلاغ این امر به شما ,زیرا ای مردم –از شمار اندک متقیان و زیادی دورویان و فسادانگیزی سرزنش گویان و حیله های مسخره کنندگان اسلام آگاهم .....

خداوند از من راضی نمیشود مگر انچه را در حق علی بر من نازل فرموده ابلاغ نمایم

و بدانید خداوند او را صاحب اختیار و امام بر شما قرار داده که اطاعتش بر همگان واجب است

و بعد از من علی به فرمان خدا صاحب اختیار و امام شماست و سپس امامت در ذریه من از فرزندان اوست تا روزی که خدا و رسولش را دیدا کنید.... 

 

وباز پیامبر درباره علی فرموده است: بار الها دوست بدار هر که علی را دوست بدارد و دشمن بدار هرکه علی را دشمن بدارد و یاری کن هرکه علی را یاری کند و خوار کن هرکه علی را خوار سازد

و فرمود من و علی هر دو شاخه های یک درختیم و سایرین از درخت های مختلفند

و رسول خدا دختر گرامیش که سید زنان عالم است به علی تزویج  فرمود و باز حلال کرد به علی آنچه بر خود پیغمبر حلال بود (با حال جنابت تنها بر رسول خدا و علی به مسجد پیغمبر وارد شدن حلال بود و بر غیرشان حرام) و باز تمام درهای منازل اصحاب را که به مسجد رسول باز بود به حکم خدا بست غیر در خانه علی , آنگاه رسول اسرار علم و حکمتش را نزد علی ودیعه گذاشت که فرمود : انا مدینه العلم و علی بابها (من شهر علمم و علی در آن شهر علم است پس هرکه بخواهد در این مدینه علم و حکمت وارد شود از درگاهش باید وارد شود

آنگاه رسول اکرم درباره علی ع فرمود تو برادر من و وصی من و وارث من هستی , گوشت و خون تو گوشت و خون من است صلح و جنگ با تو صلح و جنگ با من است و ایمان چنان با گوشت و خون تو آمیخته شده که با گوشت و خون من آمیخته اند و تو فردای قیامت جانشین من بر حوض کوثر خواهی بود و پس از من تو ادای قرض من میکنی و وعده های مرا انجام خواهی داد و شیعیان تو در قیامت بر کرسی های نور با روی سفید در بهشت ابد گرداگرد من قرار گرفته اند

اگر تو یا علی بعد از من میان امتم نبودی اهل ایمان به مقام معرفت نمی رسیدند (اهل ایمان از منافق شناخته نمی شدند)

و همانا علی حبل الله المتین در راه حق برای امت است هیچکس به قربت (ظاهر و باطن ) با رسول بر او سبقت نیافته و در اسلام و ایمان بر او سبقت نگرفته و نه کسی با او در مناقب و اوصاف کمال خواهد رسید . تنها قدم به قدم از پی رسول اکرم علی راه پیمود

شعر نو؛ سروده ی خود خود خودم!

این همه بدبختی

پاییز است اما ...

انگار زمستان

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

کلاس زبان با نیم ساعت تاخیر تشکیل شد

بلادونا مریض شده

استاد میگوید تا 8 ترم وقت دارید پایانامه کار کنید

مممول ناراحت است

طراوت پست گذاشته

آه از این همه درد

دانشکده بوی رت* میدهد

یکدانه همکلاسی پسرمان ٬مجرد نیست

صحرا آن طرفتر

به خانه میرود

سطح زبانم را بس ناجوانمردانه پایین انداختن

همکلاسی ام هنوز الفبای انگلیسی بلد نیست

استاد زبانم بماند

تبخالم قوز بالا قوز

و دیگر هیچ... 

*رت=نوعی موش خیلی کلفت و چندش که در آزمایشگاه روی آنها آزمایشات انجام میشود!

سوسک چندش

امروز ساعت ۵ صب وقتی بعد از اینکه یک ساعت موبایلم خودشو کشت بیدار شدم و با چشمای بسته به سمت  دسشویی رفتم ناگهان برق از کلم پرید و حسابی چشمام باز شد آخه یه سوسک چندش دم در بود منی که اینقدر از سوسک بدم میاد دیدم هیچ راه چاره ای نیست جز کشتن سوسک آخه سوسک کشمون (ممول جان) خواب بود. پامو آوردم بالا که محکم بکوبم روش چشمامو حسابی باز کردم که از دستم در نره ولی از بس خوابم میومدو چشمام میسوخت که همه چیز دوتایی میدیدم  خلاصه پامو محکم کوبیدم رو سوسک که ناگهان دیدم سوسکه راحت و شاداب فرار کرد و به ریش نداشتم میخندید بله درست فهمیدید من رو سوسکی که نتیجه توهمات چشمام بود پا گزاشتم و سوسک اصلی در رفت  

امروز صب ساعت  حدود ۸ همون سوسک غوغای را انداخت . منو بلادونا و طراوت جیغ و داد که حالا چکار کنیم چه خاکی توی سر کنیم... 

بلاخره من شجاعت به خرج دادم و با لنگ کفش کشتمش و به شاخک های زشتش خندیدم تا درس عبرتی بشه برا بقیه سوسکا که دیگه به یک برکه نخندند 

در پایان از طراوت که جنازه سوسک دور ریخت و از بلادونا که جیغ کشید واز ممول که گفت دیدی تو میتونی متشکرم  

 

داداشی

برادر عزیزتر از جانم  امروز که به دنیا اومدی برای من روز خیلی باارزشیه 

به خاطر به دنیا اومدنت هزاران بار از خدا ممنونم 

   همه گلهای عالم  تقدیم به تو    

 

 

 

 

 

بلادونا جونم تولدت مبارک 

 

 

 

بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی 

 

 

نوای عشق

 

نوای عشق از نای علی بود 

اذان صبح آوای علی بود 

علی را قدر پیغمبر شناسد  

      که هر کس خویش را بهتر شناسد 

علی را وصف در باور نیاید 

     زبان هرگز ز وصفش بر نیاید 

علی با درد غربت آشنا بود 

       علی تنهاترین مرد خدا بود