خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

کل یوم عاشورا/کل ارض کربلا

چه نوحه های قشنگی امشب شنیدم؛اینم یکیش.... 

 یا حسین

وحشت در خوابگاه

ساعت حدود ۱۰ شب؛ من و بلادونا و شادی نشستیم تو اتاق یه هو یکی در میزنه و در و باز میکنه و با صدای کلفت مردانه میگه :اتاق ۶۰۱ ...

ما سه تا با شنیدن صدای مرد مردیم از ترس ؛. بلادونا و شادی با وحشت پریدن به سمت دیوار و من از ترس  دستم گذاشتم رو صورتم و جیغ کشیدم ... 

خلاصه بلادونا بلند شده ببینه کیه  که..... 

خانم مسئول حضور غیاب بودن 

ما سه تا دیگه مردیم از خنده  

حضور غیابی:چی شده؟ چرا جیغ کشیدید؟ 

شادی :هیچی یه چیزی شبیه سوسک بود (واااااالله نمی شد که بگیم از صدای تو ترسیدیم) 

خلاصه به زور خودمون کنترل کردیم تا که رفت  به محض رفتنش هر سه تا  مون پخش زمین شدیم و مردیم از خنده

دختران زیبا

 

  

این گل سر ها رو فرزانه؛ یکی از دوستای خیلی خوبمون ؛به من و بلادونا هدیه داده 

(هرکدوم مون یه صورتی و یه قرمز،خیلی نازن)

از اونجایی که من و بلادونا خیلی جنبه گلسر داریم امشب گلسرها رو زدیم موهامون و یه ساعت از جلو لپ تاپ مون جم نخوردیم فک نکنید سرچ مرچ میکردیمااااا نه داشتیم  تند تند با وبکم  از خودمون عکس میگرفتیم  

سیییییییید، به روح اعتقاد داری؟!!!!!!!!!!

پرده اول:

ساعت 8:26

آقای سید "م": خوب من رفتم

من و آزاده:به سرویس نمیرسی

:میرسم (و مثل همیشه دلی ی دلی ی رفت..)

:وای یعنی میشه نرسه برگرده کلی بهش بخندیم.. قاه قاه قاه

آره آره چه حالی میده هاااقاه قاه...

(و ایشون دقیقا مثل همیشه همیشه همیشه ب سرویس رسیدن بله ه ه.خیلی خر شانسه)

پرده دوم:

ساعت 9:20

(من و آزاده در حال رفتن به ایستگاه سرویس

در چند متری ایستگاه ...و سرویس در حال رفتن..)

من و آزاده:

:اون سرویسه داره میره

:آره فک کنم

: بدوییییییییییم..... (من و آز با یک کوله پشتی و یک لپتاب در حال دوییدن.. دقیقا مثل کلپک)

: آآآآآآآآآآآآآآآ سرویس رفت

من و ازاده فقط به یکدیگر نگاه میکردیم و دلمون گرفتیمو با صدای بلند شروع ب خندیدن و غر زدن:

"سید به روح اعتقاد داری ی ی ی ی؟!!!!!!!... خدا بگم چکارت نکنه آخه این چکاری بود با ما کردی ...مگه ما با تو چکار کرده بودیم ..این بود حق محبت هامون این بود حق شلغم هامون...این بود حق آبنبات هامون... خدااااااااااااااااا ما فقط گفتیم کلاهت بهت نمیاد (تو اتاق بهش گفته بودیم کلاهش بهش نمیاد یه کلاه دیگه بخره.. ای کاش زبونمون میشکست نمیگفتیم ...) اصلا کلاتم بهت میاد...چاه مکن بهر کسی اول خودت .....

(من و آز با قاه قاه زدن وغر غرکردن، مسمم راه خوابگاه رو در پیش گرفتیم و با سرعت برق مسیر رو میپیماییدیم)

: چقد هوا خوبه

: دیدی اون بنده خاص خدا بود خدا چه بلایی سرمون آورد

: نه نه خدا مارو بیشتر از اون دوست داره برا همین به سرویس نرسیدیم که ورزش کنیم

: آره اونو اصلا دوست نداره برا همین همیشه همیشه همیشه به سرویس میرسه .خدااااااااااااااااا 

 : چه خوب که ماشینا نگه نمی دارن ما رو سوار کنن خیلی دوست دارم پیاده برم 

: آره آره اصلا لپتاپم سنگین نیست کوله م هم سبک سبکه

: آخه خدا این انصافه !!!!!!!!!یه حساب دو دوتا چهارتا هم کنی معلومه ؛ما با این پاهای کوچولو ،با لپتاپ و کوله باید پیاده بریم یا اون که یه مرده و بی بار و ...

: بیا یه اس بدیم بهش بگیم.....

(گوشی هر دو مون خاموش شد)

:  خداااااااااااااا آخه چرا اونو اینقد دوست داری؛آخه این انصافه 

: فک کن اون الان شامش خورده خوابیده ما اینجا داریم میدوییم

: چقد هوا خوبه اصلا خسته نشدم

(یه راننده  آشغال رانی پرت کرد جلو پامون)

: دلم میخواد رانی رو بکوبم سر راننده

: چرا سر راننده باید بزنی به " م"  همه اینا زیر سر اونه...

: نگو نگو ازش بد نگو باز یه بلای دیگه سرمون میادااااا. نه نه نه خدایا نمیزنیمش ِ اون خیلی خوبه بهش احترام میزاریم براش کت شلوار میخریم... اون آقاااای سییییده..؛خدایا بلایی سرمون نیار ..؛

: اگه نگهبان چیزی گفت میزنمشااااااااا

: چرا نگهبان بزنی باید " م" بزنی همه اینا زیر سر اونه...

:نگو نگو ازش بد نگو باز یه بلای دیگه سرمون میاد نه نه نه نمیزنیمش اون خیلی خوبه بهش احترام میزاریم از این به بعد سید صداش میکنیم؛سیییییییید  ...

: بیا با این سنگ بزنیم پنجرشون بشکنیم

: نه نه اون سیدی ک من دیدم سنگ زدن مون تف سر بالاست اگه سنگ بزمیم سنگه برمیگرده تو سر خودمون

: خدااااااااااااااااااااا

: اگه سگ جلومون گرفت با لپتاپم میزنمش

: چراسگ بزنیم  " م" باید بزنیم همه اینا زیر سر اونه...

: نگو نگو ازش بد نگو ...... 

.

آخییییییییییییششششش رسیدیم (نیم ساعت تو راه بودیم)

این فقط گوشه ای از کرامت این سید نورانی بود خلاصه قرار شده از فردا بهش بند ببندیم حاجت هامون بگیریم

هرکی حاجتی داره بسم الله این سیدی که ما دیدیم دست خالی برنمیگردونه مستجاب الدعوه ست

خدایااااااااااا شکککککرت

  

 

 {کلپک: مارمولک(به زبان بلادونا اینا)

آقای سید "م": سیییییییدی بسیار نورانی با کرامات، مستجاب الدعوه،دارای تعدادی دخترخوب،(فرزند پسر ندارد) دارای چند برادر،خواهر ندارد؛ که در ترم پاییین تر از ما به سر میبرند

 

 

میثم

بللی گفت :برکه جونم عزیز دلم قربونت برم خوشگل من جووون من(توهم)؛ یه خاطره ازت برا میثم تعریف کردم کلی ازت خوشش اومده بود 

من که از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم... آخه فک کن میثم از من خوشش اومده ..باورم نمیشه میثم.. میثم.. کی فکرشو میکرد.. فک کن میثم.. میثم از من خوشش اومده ..نه نه نه باورم نمیشه منو این همه خوشبختی محاله محاله ..

من:بللی جونم حالا چه خاطره ای از من تعریف کردی  

بللی: هیچی یکی از سوتی هاتو براش تعریف کردم 

همونجا به این نتیجه رسیدم که چرا من این همه سوتی های قشنگم رو کتاب نکردم ؛ اگه کتاب کرده بودم میتونستم یه جلدشو هدیه بدم به میثم 

فک کن 

امروزم هم خاطره میشود ...

بعد از بی احترامی هایی که در بیوشیمی دیدم.... 

  بعد از گم شدن بافت های پایانامه ام .... 

و بالاخره ... بعد از حرفهای نگهبانی..... (ای کاش میدانستند که خداوند همین نزدیکی هاست ؛ ای کاش میدانستند...) 

امروز روز سرد پاییزی بود...  

و خداوند هم دید... 

دلتنگی

بهترین دوستم؛ 

دلم برات خیلی تنگ شده ؛ 

چقدر از تو دورم با اینکه خیلی دوستت دارم؛ چقدر از تو دورم با اینکه خیلی به تو محتاجم  

چقدر دلتنگتم با اینکه تو همیشه با منی  

فرسنگ ها از تو دورم با اینکه تو کنارمی  

ای کاش میشد دوباره بشم مثل اون وقت هایی که تو رو از اعماق وجودم با تمام تار و پودم حس میکردم  

دلم میخواد دلتنگی های این روز هام رو با تو درد دل کنم ؛..اما روم نمیشه ...؛از بس که از تو دور شدم  

دلم میخواد ... 

دلم میخواد با همه مهربانی هاو لطف ها و یاری ها و نعمت ها یی که به من عطا کردی باز هم بیام و ازت گله کنم ...بگم که چقدر دلم گرفته... بگم که چرا گذاشتی دلم بگیره...

ولی نه هیچ وقت ازت شکایت  نمیکنم چون میدونم که با همه بدی هام منو دوست داری چون خودت  منو آفریدی و دیگه مطمئنم که همه کارات حکمتی داره ... 

شه زاده رویای من شاید تویی ؛تو

امشب وقتی میخواستم از سلف بیام خوابگاه سرویس رفته بود و تا نیم ساعت دیگه هم سرویس نداشتیم ؛منم مجبور شدم مسیر پر سگ روتنهایی پیاده بیام؛ تنهای تنها... میترسیدم ...یه آیه الکرسی خوندم و دل به دریا زدم و اومدم... 

از کنار خوابگا آقایون داشتم رد میشدم که یه هو چشمم افتاد به یه سگ (سگ نگو بلا بگو دشمن جون ما بگو..)

من:وای سگ(با صدای ضعیف و پر از ترس)

یه جنتلمنی که از کنارم رد میشد:جان؛با من بودید؟

من:نه ؛گفتم سگ ؛ وسگ رو بهش نشون دادم..

آقاهه گفت نترسید و مثل ژان والژان پرید و از من مراقبت کرد ...

سگه تا صحنه رو دید حسادتش گرفت و شروع کرد به پارس و دوید سمتمون ؛ من که مرده بودم از ترس , میخواستم بدوم که آقای جنتلمن ندو ندو نترس نترس.... اومد جلوی من وخودش رو سپر بلای من کرد(آی مادر مادر مادر

شاهزاده رویاهام  با سنگ سگ رو زد و سگه فرار کرد

جنتلمن:من تا خوابگاه میرسونمتون

من: (از ترس لبام میلرزید ) :ممنون میشم .(رویاهای برکه در آن لحظه:وای مهریه ام چقد باشه... لباس عروسم چه شکلی باشه..بوق بوق بوبوق بوق...سفره عقد و..اسم بچه مو چی بذارم...کدوم مدرسه بره....رشته دانشگاهیش چی باشه ....بچه ام با کی ازدواج کنه....

خلاصه دو قدم با هم برداشتیم که یه ماشین جلو پامون وایستاد(سققق سیا؛خاک مالید به بختمون) (از نگهبانا بود با لباس شخصی)

جنتلمن: خانم رو تا خوابگاهشون میرسونید

راننده:با سرویس باید برن

من:تا نیم ساعت دیگه سرویس نداشتیم مجبور بودم پیاده بیام...

جنتلمن غیرتی شد وگفت: بیایید خودم میرسونمتون(الهی قربون اون غیرتت بشن دشمنات ِگل پسر 

راننده: خانم بیا سوار شو میرسونمتون 

 خلاصه من سوار ماشین شدم و همه رویاهای شیرینم پایان یافت... آه ای شاهزاده رویاهایم.. آه ای ژان والژان...کجایی؟۱!!تو کی بودی اصلا؟!!!  

 در آخرین لحظه با خودم گفتم یه نگاهی به این جنتلمن بندازم ببینم کی بود(یاد بگیرید ما اینقد محجوب هستیم) ؛ ولی آن عزیز سفر کرده زیر سایه تاریک درخت بود و چهرش دیده نمی شد و من اصلا چهرش رو ندیدم و اصلا نشناختمش

عشق یعنی سگ را با سنگ زدن  

خیلی خوابم میاد

میدونید تو این لحظه ؛دقیقا تو این لحظه؛ دلم چی میخواد؟ میدونید تواین لحظه عاشق چی شدم ؟ حسرت چی رو میخورم ؟.....

عاشق تنبل شدم ....دلم میخواد یه تنبل بودم از یه درخت آویزون بودم و خواب بودم؛ خواب خواب . از بس که اینا خوشگل و عمیق میخوابن .

دیدید تنبل ها چقد قشنگ از درخت ها  وارونه (به گفته دکتر ورچپپه)  آویززون میشن و شبانه روز خوابن،خواب خواب

آها یه سوال؛... این تنبل ها که اینقد وارونه اند سرشون واریسی نمیشه؟ سردرد نمیشن؟... آخی ی ی ی گناه دارن طفلکی ها چرا خدا جون این بیچاره ها رو ااینجوری آفریده ؟...

خدایا ممنونتم که منو؛ من آفریدی 

  

دروغ ۱۳ اکتبر

هورررااااااااا   هوررررااااااااااااا     آگاااااه باشید      به هوووووووش باشید:

از همه دوستان عزیزتر از جانشان  دعوت میکنم روزشنبه ۲۷ آبان در جلسه دفاع از پایانامه من شرکت کنند (ساعت ۱۰؛کلاس ۷)  اگه تا اون موقع کلاس و ساعت و .... تغییر کرد به اطلاع تون میرسونم؛ آره آره 

بالاخره نمردید و دفاع مارو هم دیدید لطفا همتون بیاییدخیلی خوشحال میشم هر کی هم نیاد بده  ؛کادو هم بیارید دیگهههههه؛ روزه هم نگیرید پذیرایی حسابی داریم  

منتظرحضور سبز آبی تون هستم