خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

روز پدر

 

روزت مبارک عزیزم تو که اینقده خوبی و مهربونی؛ نمی دونم که می دونی چقدر عاشق شخصیت و منشتم؟ تو که سخت کوش و خستگی ناپذیر و با معرفت و با ادب و با ایمان و جیگری، تو که مسئولیت پذیری در قبال دخترت. من که سالهاست آویزونتم و حالا حالاهام هستم و تو اینو خوب می دونی و حتی خوشحالم هستی از این بابت، یا علی! تو دیگه کی هستی :xxxxxxx 

پ.ن: نمی دونم کادو روز پدر چی قراره از خانواده بگیرم:)))

درد و بلات، غصه هات به جونم!

 

همه چی خیلی خوبه٬ خیلی توپه٬ خدایا شکرت! اینقدر خوش می گذره که امروز تو حموم فی البداهه این شعر رو سرودم: 

به به! به به! چه چه! چه چه! زندگی خوبه دوسش دارم!  بعد اومدم واسه برکه اجرا کردم خیلی خوشش اومد

در راستای خوشحالی خفن من و طراوت و برکه و همه ی پایان نامه داران این آهنگ را با گوش جان می شنویم و قر می دهیم: مجنون

اعتماد

  

گاهی وقتا یه مشکل واست پیش میاد که می خوای حلش کنی٬ گاهی وقتا اون مشکل مربوط به حیطه کاری خودته و اگه بخوای با ملت در جریان بذاری ممکنه یه جورایی حالتو بگیرن. شاید واست پیش اومده باشه که تو کانتکتات دنبال یکی بگردی و دست بر قضا پیداش کنی؛ همون که به نظرت خیلی باشعور و با ظرفیته و می دونی که سوژه ت نمی کنه! خیلی حس خوبیه وقتی می فهمی که دور و برت هنوز هستن آدمایی که واست ارزش دارن و واسشون ارزش داری... 

امروز بعد از سه سال صدای یه همکار خوب رو شنیدم و واسم خیلی ارزش داشت.  

به سرم زده یه سر به کانتکتام بزنم و بی بهونه احوال بعضیاشونو بپرسم.

خوشحااااال

                                                  

امشب خیلی خوشحالم

خوشحال خوشحال خوشحال

البته خوشحال نبودماااا؛ ییهو خوشحال شدم. 

چقدر خوبه آدم خوشحال باشه! 

حالا یکمم استرس تنگش بود اشکالی نداره(مث الان من). 

مهم اینه که در اون لحظه خوشحال باشه. 

سلام به همه ی خوشحالا!    

 

 

په.نون: امیدوارم بعد از خوندن تایید نکرده باشی که من امشب خوشحالم! 

 

اوضاع بس ناجوانمردانه شاد است!

چشم و هم چشمی>>>قبولی آیا؟!

خیلی خووشحالم. خیلی خیلی. 

الان خبر رسید مریم(ترم بالایی) دکتری تربیت مدرس تهران قبول شده! چهار نفر میخواد و ایشون رتبه سه شده!! 

چند ماه پیش فاطمه و سه تای دیگه از ترم بالایی ها؛ دانشگاه تهران و شهید بهشتی قبول شدن با رتبه های چهار و هفت و... 

این خیلی عالیه

ولی اگه من امسال قبول نشم.....

اگه قبول نشیم که آبرومون رفته که!

هــــــــــــــــــــــــــی وای من!  

 

 

اعتراف نوشتنی: حقیقتا اصلا حوصله ی خوندن برا کنکورو ندارم. یعنی جونشو ندارم! ولی مگه چشم و هم چشمی میذاره راحت باشم!  

دعا

پس فرداش نوشت: خیلی خیلی جالب شد! هم کلاسی من هم شرکت کرده و رتبش شده 

 یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک  اولین نفر در کشورررررررررررررر!

هم کلاسی مریم(یک ترم بالایی دیگه) هم شده پنجمین نفر! 

خدایااااااااااااااااااااااااااااااا   

کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

 

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند   

 

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت

 

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

 

 

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم  

 

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

 

بچه که بودیم اگه با کسی

دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم 

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

 

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ
ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس

نمی فهمد

 

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

 

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم