خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

پایان نامه یعنی همین!

 

 

خدایا شکرت! 

قرار بوده مهر پارسال شروع بشه این کار عملی پایان نامه ما که نشد تا بعد عید و بعدشم تا همین هفته! گروه کنترل رو شروع کردیم که الان کشف کردیم باید قبلش یه جراحی فنچول می شدن. تازه بعد از اونم تا بخیه هاشون خوب بشه یه دو - سه هفته ای طول می کشه! امروز دکتر دسته گلی که بنده به آب دادم رو فهمیده و جا خورده همچیییییین! فک کن! من این پروپوزال رو نوشتم و خودم نمی دونم چه گروه هایی دارم و چه گروه هایی ندارم! هیچی دیگه فردا میایم جراحی می کنیم تا دو هفته دیگه. می خوام بدونم آهای شماهایی که پایان نامه داشتین؛ پایان نامه یعنی همین؟ 

خدایا شکرت!

تجربیات تدریسی!

 هفته گذشته سه جلسه تدریس رسمی داشتم٬ اولیش رو استاد مسئول درس کلا بالا سر من حضور نداشت و بنده هر سوتی که خواستم دادم و هیشکی هم نفهمید٬ دومیش خیلی خوب بود هم مطالب رو خوب و قابل فهم گفتم و هم بازخورد مثبت از دانشجوها داشتم و به خودم واقعا امیدوار شدم ولی در جلسه سوم مسئول درس اومدن و مث چی نشستن ته کلاس و زل زدن به نحوه تدریس بنده! منم مجبور شدم خیلی دست به عصا حرف بزنم و مطالب رو طوری بگم که بشه حتما به یک کتاب رفرنس داد. این شد که نه با دانشجوها ارتباط برقرار کردم و نه تونستم اونجوری که قابل فهم باشه تدریس کنم. اونام در تایید سخنان من هی پشت سر هم خمیازه می کشیدن. خلاصه اینکه تدریس یه موضوع به گروهی که کلا نسبت به موضوع درس اطلاع زیادی ندارن و شاید بعضی چیزا برای اولین بار به گوششون می خوره همچینم کار سختی نیست؛ سختی کار وقتیه که گروه هدف شاید از تو هم به موضوع مسلط تر باشند و یا حداقل تجربه شون تو اون کار از تو بیشتر باشه. بنابراین یه نصیحتتون می کنم بنویسین رو کاغذ بذارین تو جیب تون: گاهی وقتا آدم اول راهه ولی فکر می کنه که تمام مسیر رو با موفقیت پیموده در حالیکه حالا حالاها باید عرق بریزه و فعالیت از خودش در وکنه! 

هفته پیش رو هم سه جلسه دارم که میرم تجربیات کسب کنم. می تونم بعدش بیام به شما هم بگم تا بنویسین رو کاغذ بذارین تو جیبتون:)))

روز معلم مبارک

روز معلم مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

سلام.  روز استاد خیلی خوش گذشت. کلا از حدود ۱۱ ظهر با بچه های گروه زدیم بیرون تا نزدیک سه بعدازظهر! مثلا دنبال کادو بودیم واسه دوتا استادمون. اخه ما دو تا استاد تو گروه بیشتر نداریم! مابقی پروازی تهران هستن یا دعوت شده از دانشگا فردوسی. 

خلاصـــــــــه؛ منو فاطمه و الهام و نیلوفر؛ با سه تا از پسرای گروه؛ رفتیم خرید از طرف همه. کل گروه تشکیل شده از ۵ ورودی ما(۸۹)؛ ۴تا ورودی جدید و ۲ تا سال بالایی! ولی دیروز ۸نفر بودیم. 

رو کادو یه دسته گل وصل کردیم؛ یه کارت پستال هم زدیم تنگش؛ با تعدادی بستنی و چای خوشرنگ؛ منتظر آومدن استاد شدیم. 

استاد؛ آخی؛ سوپرایز شده بود ناجور! تو حرفاش بغض احساس میشد. 

رو یک کارتپستال هم واسش اینو نوشتیم(واسه اون استاد بهتره): 

 

به نام اولین معلم 

او که در اولین کلام فرمود: بخوان

چه میتوان نوشت که کلمات همیشه کم می آورند در مقامی که مولای متقیان فرمود:

"من علمنى حرفا فقد صیرنى عبدا"

پس مثل همیشه « روز معلم » را بهانه می کنیم و آنچه را در کلام نمی گنجد از دل می نویسیم:

استاد گرامی

با همه بلندی مقامتان و همه کوتاهی مرتبه مان در برابر شما، قدردان زحمات همیشگی تان هستیم.

و دعا می کنیم آنچه را که ما از جبرانش عاجزیم و در ظرف زمان و مکان نمی گنجد، قادر مطلق در هر دو جهان برایتان جبران فرماید.

روزتان مبارک

هپی نس!

  

دیدی یه روزایی هست که حال و حوصله نداری؟ که نمی خوای حرف بزنی و اظهار نظر کنی؟ وقتایی که حاضری فقط شنونده باشی و تماشاچی؟ دیدی؟ 

امروز موضوع کلاس دیسکاشن هپی نس بود و منم که هپی بودم گر و گر! اصلا از خواب که بیدار شدم انگیزه در من فوران می کرد

ورود فرشته کوچولو به این دنیا

 

 

آآآآآخی الهی که خاله به قربونش بره! دیروز جیگرطلای اگور پگوری به دنیا اومد و الان دو روزه که فرود اومده به دنیای خاکی ما. ایشالله که این دنیا واسش سرشار از خیر و خوبی و سلامتی و پیشرفت و خلاصه همه ی چیزای خوب باشه. خیییلی جالبه وقتی یه آدم می تونه با اومدنش اینقدر شادی بیافرینه اینقدر روحیات اطرافیانش رو دستخوش تغییرات قشنگ و لطیف کنه. 

و اینک من؛ دختری تنها در آستانه فصلی گرم باید حالا حالا ها صبر کنم تا برم خونه تا جینگول رو ببینمش:((

مرد نامرئی!

این بروبچ تعریف می کردن که سر کلاس دیسکاشن زبان٬ مدیر جلسه پرسیده که اگه شما می تونستین برای لحظاتی نامرئی بشین کجا می رفتین؟ و یک از آقایون جواب داده که پابلیک بث! و اونم البته از نوع زنونه ش 

مطهره گفته که من می رفتم پیش کسایی که ازشون بدم میاد و وسایلشون رو جابجا می کردم تا بترسند!!! عاطفه میره یه بانک یا طلافروشی رو می زنه!  

من میرم تو جمع هایی که همیشه آرزوشو داشتم و حداقل الان نمی تونم بینشون باشم. گرچه لذت بودن تو این جمعها به اینه که شناخته شده باشی و تو هم جزو اونا باشی ولی خوب کاچی به از هیچی! مثلا اینکه دور برت گروه حاتمی کیا یا سراج باشه! وااااااااااااااای! و یا این پروفسورهای باحال که فقط عکس و فیلمشونو دیدم! وووووووووی! 

هی! تو چی؟

گربه لالا؛ طراوت لالا؛ لالا...لالایی؛ لالا...لالایی

نمیدونم چرا خوااااااااااابم! 

این روزا همش خوابم. هوا هم که بهاری؛ بارون هم که شر شر؛ شب هام که ماست و خیار با یه کاسه سیر! همراه غذا میندازیم بالا! سوئیت هم که سااااااااااکت؛ فقط منو ممول و فاطمه ایم این روزا. خلاصه همه چی بر وفق مراده واسه بیداری اما نمیدونم چرا ما زیاد می خوابیم. خصوصا من 

شدم مث این گربه. هر جا بشه؛ کله ام میافته پایین و خررررررپفففففف 

 

اینم ما سه تا ایم من وسطی ام. ممول اون چشم بازه. فاطمه هم اون یکیه. 

 

این پوزیشن اصلی هس که بنده فقط در این حالت میتونم خواب شیرین و بدون استرس و گواریی رو تجربه کنم. شدیدا میچسبه. اصلنم نیاز نیس سعی کنم خوابم ببره! یه قرص خواب اساسیه 

 

و این یکی هم اغلب اوقات جواب میده! خوابشم میچسبه. البته قبلش لپ تاپتون رو هم اسلیپ کنید؛ بعد دوتایی با هم لالا کنید 

آفتابگردون

چند روزی میشه که نرفتم دانشکده و استاد راهنمای دلسوزمو زیارت نکردم 

آخرین بار که رفتم پیش استاد وقتی بود که لام ۴۰۰هزار تومانی لازم داشتم و یه جورایی مجبور بودم. 

دارم فکر میکنم اینبار که برم پیش استاد واسه این چند روز غیبتم چه بهونه ای بتراشم 

راستش دیگه تو این شهر پوست کلفت شدم  

دیگه مث قبلنا نیستم که با هر حرفی آبغوره بگیرم  

بی خیاااااااال

هی ی ی ی 

دلم تابستون میخواد 

تعطیلات و یه مسافرت مشششت  

 

چشمای آفتابگردون باز 

نگران از ابرا داد 

میزنن این تنها 

طاقت دوری نداره 

تا بشه وقتی خورشید از 

دل ابرا پیدا باز 

کار آفتابگردون 

انتظاره انتظاره

انرژی منفجره!

 خسته و کوفته اومدم تو اتاق٬ هیشکی نبود برکه و عاطفه خونه هستن و نفر چهارم هنوز نیومده و ایشالله که حالا حالاها نیاد پیشمون 

به خاطر استعداد عجیبی که ما آدمها در به هم ریختن دور و برمون داریم٬ اتاق نیمه کنفیکون بود. برنامه ی در دست اجرا فقط خواب بود اونم ساعت ۹:۳۰ ؛بلا نسبت مرغ! ولی دوست داشتم قبلش یه آهنگ گوش بدم که فکرمو از معجون اتفاقات رنگارنگ و کسل کننده و خسته کننده امروز دور کنه.

 این ترانه رو انتخاب کردم و ییهو تو گویی صبحه و تازه از خواب بیدار شدم و شروع کردم به ژانگولر بازی و حرکات من در آوردی اسپنیش! و انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش همچو یه فروند گوشت کوبیده وارد اتاق شده بودم!! والله به عمرم هیشکی این استعداد ناشکفته من رو کشف نکرده بود؛ آخه همچین جلو آینه و شیشه پنجره اتاق با اعتماد به نفس حرکات موزون از خودم در وکردم که فکر نمی کنم خود خواننده ش هم همچین حسی عمرا بهش دست داده باشه! بعدش یواش یواش اتاق رو هم مرتب کردم! جل الخالق!  

شما وقتی خیلی خیلی خسته هستین هم جسمی و هم روحی چیکار می کنین؟ نقشه ی خاصی دارین؟ بگین بلکم بشه زد به یه زخمی.

ماجرای ما و روزنامه خواهی رت ها

 

امروز برا شام که من و بلادونا و مطی رفتیم  سلف ؛موقع برگشت من و مطی رفتیم خوابگاههای بهار که روزنامه باطله جمع کنیم ؛آره درست شنیدید روزنامه باطله. اول رفتیم بهار 1 کل طبقه ها رو گشتیم چیزی گیرمون نیومد دیگه مجبور شدیم به سرپرست گفتیم و اون هم یه آدرس داد که بریم از فلان راهرو و فلان سرویس و فلان اتاق ...خلاصه اونجا مقداری روزنامه پیدا کردیم و هرکدوم مون خوشحال روزنامه بغلمون گرفتیم و داشتیم می اومدیم .. بچه ها با تعجب کلی نگاهمون می کردن یکی شون گفت: بهار 3 زیاد داره؛ . من و مطی هم روزناممه هامونو مثل سنجابا زیر یه نیمکت تو حیاط قایم کردیم و پریدیم بهار 3 . برای صرفه جویی در وقت هر کدوممون یه سمت رفتیم  تا اینکه مطی صدام کرد که؛ بدو بیا اینجا ..؛ وقتی رسیدم: وای چه صحنه دلچسبی  ما به منبع روزنامه ها رسیده بودیم یه عالمه روزنامه و کاغذ باطله توی یه کیسه زیر راه پله ها...یکی از بهترین صحنه های زندگی مون(اشک شوق) دوتامون رفتیم تو رویا وای یه عالمه روزنامه زیر رت هامون پهن میکنیم؛ تو باکس رت هامون به جای پوشال روزنامه میریزیم؛ آزمایشگاهو پر روزنامه میکنیم؛رت هامون کلی روزنامه می خونن؛ ....من و مطی پریدیم رو روزنامه ها و.... با  کلی روزنامه در بغل داشتیم می اومدیم...همه  با تیپ های سانتال مانتال یه جوری نگامون میکردن ...با تعجب ...یکی  پرسید این  برا چی می خواین؟ منم گفتم همه رو می خونیم...

و وای از روزی که یه دانشجوت تو اون وضعیت بهت سلام کنه،  

احتمالا می پرسید خوب این روز نامه ها رو برا چی میخواین ؟ موشهامون رو رو این روزنامه ها جراحی میکنیم

 

 

 

 

 رت:نوعی موش سفید بزرگ که در تحقیقات و آزمایشات علمی ازشون استفاده میشه