خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

سوتی اس ام اسی!

این مدلی اس ام اس اشتباهی بدی به یکی نوبره والله: 

سلام دوست جون٬ فلانی چقد آب زیرکاهه می دونی پونصد تا دوست دختر داره؟ و بعد اس رو بفرستی واسه خود طرف!!! 

حالا ماست مالی کردنش رو هم ببینید: 

آقای فلانی من اون اس رو اشتباهی نفرستادم فقط خواستم بهتون بگم حواستون باشه اینجا پشت سرتون خیلی حرفه...(نقل به مضمون)

البته در نبوغ این دوست ما شکی نیست و همه در کف این مدل صافکاری موندن ولی آخه خواهر من واسه صاف و صوف کردن گاف خودت واسه چی از بقیه مایه میذاری؟ واسه چی اونو نسبت به دوستاش بی اعتماد می کنی؟ در حقیقت این آقای فلانی از معدود آدماییه که جز خوبی ازش ندیدیم و نگفتیم.

البته منم از این اس های اشتباهی ضایع دادم و بعضی وقتا همون لحظه فهمیدم و گوشی رو خاموش کردم و نجات یافتم ولی بعضی وقتام مث برق گرفته ها نظاره گر رفتن آبرو بودم و چقدر ضایع میشی مثلا وقتی طرف رئیست باشه یا کسی که خیلی رودرواسی داری. یه دفه به تورلیدر بسیار متشخصمون اشتباهی اس دادم و پشت سر خودش با لحن بی ادبانه ای حرف زدم ولی اینقدر خوش شانس بودم که ارسال نشد :دی

دوستم می گفت شوهرش تو دوران نامزدی یه اس ضایع رو اشتباهی به جای اینکه به نامزدخانمش بفرسته٬ می فرسته واسه پدر نامزد خانم!! 

نجات از مرگ!

وای خدا! امشب نزدیک بود من از بین شما برم اون دنیا! نمی دونی چی گذشت بهم نمی دونی! امشب من و فم جون وقتی از سلف اومدیم بیرون٬ سرویس بهار چهار خرامان خرامان از جلو چشمامون رفت و ما مجبور شدیم پیاده مسیر سلف تا بهار چهار رو طی کنیم من خیلی موافق نبودم و ترجیح می دادم تا بیست دقیقه دیگه همونجا علاف باشیم تا اینکه تو این مسیر دچار سگ زدگی بشیم ولی فم گفتش که نه و هوا خوبه و سگها خوبن و راه افتادیم و تو مسیر از خاطرات سگی مون تعریف کردیم دیگه همینجور داشتیم از زندگی لذت می بردیم که بعد خوابگاه پسرا فم به من گفت هی یره سگه رو دیدی از کنارش رد شدیم؟ من اولین سکته خفیف رو زدم و گفتم راس میگی؟ کجاست الان؟ گفت نیستش دیگه الان اونوخ از کنارش رد شدیم من گفتم مطمئنی الان نیست گفت آآآآآآآآآره بابا و من ازش تشکر کردم که همون لحظه به من نگفته چون خیلی می ترسیدم و جیغ می زدم و در حین گفتن این کلمات سرم رو برگردوندم دیدم واااااااااااای سگه داره پشت سرمون میاد نمی دونی چی کشیدم نمی دونی! شروع کردم به آیه الکرسی خوندن و توبه کردن که خدا دیگه این مسیر رو پیاده نمیام و فم منو دلداری میداد که کاری بمون نداره سعی کن نترسی و به خودت مسلط باش و... البته یه پونصد متری بیشتر نمونده بود تا خوابگاه ولی تصور اینکه این الان بیاد گازمون بگیره داشت منو دیوونه می کرد من دیگه از ترس پشت سرم رو نگاه نمی کردم تو این گیر و دار یه پراید از جلو در خوابگاه اومد این طرف و من می خواستم نگهش دارم ولی راننده خونسرد داشت رد میشد و من گفتم لابد سگه دیگه دنبالمون نمیاد که اون اینقده راحته و رد شد و رفت من برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم سگه داره می دوه! 

ادامه داستان در برنامه ی بعد!!! شوخی کردم الان ادامه شو میگم خوب ما اگه می دویدیم دیگه قطعا میومد ما رو می خورد پس به همون راه رفتن عادیمون ادامه دادیم ولی هر لحظه منتظر بودیم بیاد پاچه مون رو بگیره فم که تا حالا خونسردیشو حفظ کرده بود و همش می گفت ترس من بی مورده و هیچی نمیشه برگشت پشت سرشو نگاه کرد و بلند گفت فلانی بدو!!! دیگه وقت نداشتم اشهدمو بخونم من بدو فم بدو سگ بدو سرویس(از این اتوبوسای شرکت واحد) جلو خوابگاه وایساده بود و درش باز بود من پریدم تو سرویس فم میگه نه بدو بریم تو خوابگاه(اون لحظه فکر می کردم سگ آداب و رسوم سوار شدن وسیله نقلیه عمومی رو بلد نیست و لابد جامون امنه!) مجدد من از اینور بدو فم از اونور بدو سگ از آنور بدو همه با هم دویدیم تا جلو در خوابگاه و از مرگ حتمی نجات یافتیم!!! و مث شیر همونجا وایسادیم ببینیم سگه چیکار می کنه اونم همون دور و بر وایساد.(آآآآآخیش نقطه)  از اونجایی که قبلا گفته بودن این مسیرو پیاده نرین ما هم رفتیم به ناظمه گفتیم ما جلو در خوابگاه رو نیمکت نشسته بودیم!!! که یهو این سگه اومده طرفمون اونم رفت زنگ زد نگهبانی مردونه ی دو قدم اونورتر که بیان ردش کنن بره و نامردا به ناظمه گفته بودن آره دیدیم یه سگ داره دنبال دو تا خانومه می دوه و ما بهش سنگ زدیم!!! یعنی اونا داشتن این ترس مارو میدیدن و نیومدن بیرون که حداقل قوت قلب باشن هیچ تازه چراغاشونم خاموش بود که ما فکر کردیم قبرستونه اونجا نه نگهبانی! هیچی دیگه گفتیم هرگز نیومدن سنگ بزنن و اونا دو تا خانوم دیگه بودن!! و رو دروغ خودمون استوار وایسادیم که ما اینجا نشسته بودیم و اصلا این مسیر رو پیاده نیومدیم که بدویم!! خلاااااصه خدا منو دوباره به شما برگردوند!

سوتفاهم

میشه تو یه روز آدم با چند تا مشکل یک شکل و یک جور مواجه بشه؟ مثلا حسابی رو که رو چهار تا از دوستاش باز کرده بود یکجا ببنده! از سر صبح تا آخر شب یکی یکی... 

خوب یه جورایی علت این کانتکت ها سوتفاهم بود ولی اصلا دوست ندارم باور کنم که اصل این دوستی ها هم سوتفاهم بود٬ به یکی کمتر علاقه داشتم به یکی بیشتر ولی الان انگار باید دور همشون رو خط بکشم. مخصوصا یکیشون که چهره م جلوش حسابی تخریب شد و مقصرش هم خودم بودم و تنها توجیهی که آرومم می کنه اینه که شاید این یه نشونه بود...

حدس بزن

اگه گفتین این کیه و تو چه شرایطی داره این حرکاتو بروز میده؟   

البته همتون میتونید باشید وقتی یه اتفاق خوب براتون می افته.بگید این اتفاق خوب تو زندگیتون چیه که اینقد خوشحالتون می کنه؟

 

دروغ یک اکتبر!

نمی دونم چم شده٬ اصلا از استرس خواب ندارم مگه یه لقمه غذا از این گلو پایین میره؟ تو بگو یه قلپ آب! اصلا فکر تریا و هله هوله و تفریحات سالم رو از سرت بیرون کن هرگز!نمی دونی خجاااالت می کشم از جلو اتاق دکتر رد شم دیگه تپش قلب و سرف و اینا بماند! همشم تقصیر این دیسکاشنه نه که فکر کنی خدای نکرده تنبلیم میاد یا مثلا مشغول اللی تللی و وقت گذرونیما! نه! همش جلو سیستم دارم یکی می زنم تو سر خودم یکی تو سر این مقاله ها! اصن یه وعضی یه حالی!

پای مرغ!

ما یه چیزی گفتیم تو فروشگاه که ای ممول! قدیما پای مرغ میخوردین؟ من یه بار خوردم! 

 این دختر هم هوس کرد و رفتیم پی خرید پای مرغ! 

با آقای قصاب که بماند چقدر خندیدیم! با تموم وجود دلمون ریش میشد وقتی داشت ناخون هاشو میزد. پارو پهن میکرد وسط تخته ی قصابیش و با سه حرکت پیاپی، سه تا ناخونشو میزد! ولی بعضی ازین پاها پشتشونم ناخون بود. ایــــــــــــــــــــــــــــــــــش 

اونقدر جیغ و ویغ کردیم که بنده خدا با عناوین مختلف میخواست بهمون بفهمونه که ای باباااااااااا این همون پاییه که هممون داریم! ناخوناشو مث بعضی خانوما بلند کرده! فقط یه لاک کم داره!! وفلان و فلان... 

امشب ممول برای شام نصفشو پخت! 

بعدازظهر با فاطی و بلادونا رفتیم پارک و وقتی برگشتم یه راست رفتم سراغ قابلمه. دست گلش درد نکنه. خیلی حرفه ای پخته بود ولی، هیشکی دلش نمیومد دست بزنه!!! یه پا انداختم تو بشقاب و یه انگشتشو کندم! تا ده دقه پریدم و حالت چندشی که داشتم برطرف نمیشد. وااااااای نمیدونی چقد به زور خوردم! منو ممول. 

به عبارتی از شونصد نفر حاظر در سوئیت، همه فقط میخندیدن و از ما عکس میگرفتن و ایش و بیش میکردن که همون مثقال غضروفی که کف پاش داشت هم کوفتمون بشه!  

هنوز یه وعده دیگه پا مونده. خدا بخیر بگذرونه... 

 

عکسشو گذاشتم... 

 

 

 

فردا صبح نوشت: دیشب همش خواب پای مرغ میدیدم! سمیه(مهمونمون) خواب پای مرغ میدید! فاطمه هم خواب پرنده مرنده و مرغ و اینا میدیده!

ادامه مطلب ...

دیسکاشن:(

۱ـ آقاجون دور جدید دپسردگی بنده شروع شد٬ دکتر بهم مشق داده٬ فک کنم دوره ی این افسردگی همچین طولانیتر باشه آخه قراره دیسکاشن بنویسم! من نمی دونم چه رازیه که هر وقت دکتر یک مشق خفن بهم میده من احساس شکست عشقی عمیقی می کنم طوریکه به خودم حق میدم همش بخوابم و حتی آهنگ غمگین گوش بدم و حتی تر دست به خودکشی بزنم(شکلک نیشخند ازونا که دندون داره!)  

۲ـ قرار بود واسه کنگره گیاهان دارویی بجنورد من مقاله بفرستم که به خاطر همین دکتر جیگرطلا نفرستادم (دوست نداشت خوب!) ولی از اونجایی که بجنورد خیلی خوشگله و از اونجایی که دکتر یه هفته ست رفتن خارج! منم تصمیم گرفتم با آزاده و برکه برم اونجا خوشگذرونی تا اینکه... ایمیل دکتر رو دیشب رویت نمودم که فرمودن بیاع! این ریزالت و متد بشین دیسکاشنو بنویس! اینجا بود که عذاب وجدانی سخت گرفتم که دخترجان دکتر در خارج هم بیکار ننشسته و کار علمی انجام داده اونوخ تو می خوای بری تفریحات سالم؟ این شد که گفتم دوستان من باهاتون نمیام و برکه امروز عصر راهی شد و رفت. القصه در همین اثنا آزی که یه هفته ست رفته خونه و بلیط گیرش نمیاد برگرده٬ اس داد که من بالاخره بلیط گیرم اومد و به بدبختی دارم میام و فردا ساعت یک و دو می رسم٬ تو آماده باش که بریم بجنورد و اگه نیای ال می کنم و بل می کنم! گفتم آزی جان شما بیا به سلامتی برس حالا یه تصمیمی می گیریم. دکتر باااااور کن  من داشتم دیسکاشنو می نوشتم که یهو هم عاشق شدم و هم شکست عشقی خوردم و هم دپرس شدم و همینطور مجبوررر شدم برم مسافرت!

طراوت جووووووووووووووووووووووووووووون؟

 

طراوت جوووووووووووووووووووووووووووون؟!! 

اگه از کتابخونه برگردی و ببینی که من اتاقمونو به چه وضعیتی تبدیل کردم، چه عکس العملی نشون میدی؟ 

به نظر شما  طراوت چی کار میکنه؟ 

 

ببینین....

ادامه مطلب ...

آسمون اشتباهی!

پروردگارا! چرا بعضی وقتا آرزوهای دست نیافتنی رو اینقدر تپل میذاری جلو چشم که آدم خیالاتی بشه؟ آخه تکلیف من که دستم کوتاه است و خرما بر نخیل چیه؟(اسمایلی عررررر زدن) 

هر بیفوری را افتری ست!

ما کل تابستون که بهار یک بودیم سرجمع سه بار اتاقو رفت و روب کردیم چون بالاخره فقط یک مکان موقت بود و تمیز کردنش ضروری نبود!! الانم که اومدیم بهار چهار قدر عافیت رو که همانا اتاق تمیز شده به دست خدمات هست رو می دونیم تا مجبور نباشیم خودمون تمیزش کنیم تا زماینکه فارغ التحصیل بشیم می دونی! 

...

ادامه مطلب ...