خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

خوابگاه نشین های نابغه

ما ۵ دانشجوی خوشحال هستیم؛ یهو و در شرایط ... امتحان؛ وبلاگ نویسیمون استارت خورد.حالام قراره توش از هرچی دوست داریم بنویسیم.

مطالب کمک آموزشی

یک حقایقی هست تو این دنیا که آدمو به تعجب وا میداره و واقعا حکمت تراشیدن واسش سخته. اینجاست که آدم می مونه و قدرت خدا! یه آدم باذوق!!! اومده چند تا از این مظاهر آفرینش از قبیل پراشتهایی، عصبی شدن، افسردگی و مهربانی رو تو قالب چند تا عکس به هم پیوند داده که دیدنش خالی از لطف نیست. بفرمایید ادامه مطلب (اسمایلی خنده شیطانی)

ادامه مطلب ...

آهنگ مناسبتی!



به لطف راننده سرویس عجولمون و البته دقیقه نودی بودن خودم، اینروزا اکثرا از سرویس سلف جا می مونم و مجبورم یکی از دو مسیر رفت یا برگشت رو پیاده گز کنم و این همون چیزیه که بهش میگن توفیق اجباری برای دیدن پاییز قشنگ. یه هوایی و حالیه، چون مسیر کوتاهه و خوشگل یه چیزی مث همین عکس به جون رئیس اداره خوابگاه ها:)). واسه پیاده روی امروز حال کردم این آهنگ  یاس رو گوش کنم گرچه ترانه چشمای منتظر به پیچ جاده بیشتر مناسبت داشت ولی فکر می کنم آدم دلش می گیره بخواد تو این هوا اون ترانه رو گوش کنه می دونی!

مازوخیسم

همینروزاست که دکتر یه نامه ی عاشقانه واسم بفرسته به این مضمون:

عزیز دلم ای بهترین دانشجوی من، تو زرنگ ترین دانشجویی بودی که تا حالا دیدم (البته دلش می خواد بگه که خوشگل ترین دانشجوی من هم بودی ولی روش نمیشه خخخخخخ)، ای بزرگوار یادته می گفتی دلیل اینکه نوشتن یه مقاله رو نود سال طولش دادی این بود که اولا کار عملی داری و صب تا شب تو آزمایشگاه هستی و دوما مقاله انگلیسی نوشتن وقت می گیره؟ الان که هم صب تا شب بیکاری و هم باس فارسی بنویسی پس دردت چیه؟ چرا احساس می کنی دانلود آهنگ و تماشای فیلم و همچنین رفیق بازی و از همه مهمتر خواب، از نوشتن واجب تره؟ دو روز دیگه اگه از تو خوابگاه انداختنت بیرون نیای اینجا پیش من زر زر کنی که گردنتو می زنم گفته باشم.

حالا بگو ببینم ای دانشجوی کوشا و ساعی، دقیقا چند سال دیگه قراره پایان نامه نوشتنتو طول بدی؟

اندر توهمات

شاعر می فرمایه: 

دیگه کمتر گله کن 

یه ذره کمتر گله کن 

من و تو مال همیم 

یه کمی حوصله کن 

دانلود همون آهنگ 

 

آقا جون ما امشب یه دونه هم اتاقی جدید واسمون اومد که از قضا پی اچ دی رشته ی خودمون از آب در اومد و خیلی خوشمون اومد ازش ولی از اونجایی که ایشون هنوز برکه رو نمی شناختن یه پیشنهاد دادن به برکه که اگه کمک خواستی واسه ژورنال کلاب بگو و برکه سریع چسبید و الان ایشون دارن مقاله ی برکه رو ترجمه می کنن! (جهت همدردی با دوست دیگرمون که دارن یه مقاله ی دیگه ی ایشون رو ترجمه می کنن:))))))

دلتنگی...

ساعت یازده و نیم شب 

همه ی نابغه ها خوابگاه جمع شدن تو آشپزخونه و دارن حرف میزنن و منم تهنا تو هال میخوام یه چیزی بهشون بگم: 

من:بچه ها من برم دوش بگیرم؟ 

نابغه ها:نه ه ه ه ه ه ه ما میخوایم بخوابیم 

من:خب خاموشی که ساعت ۱۲ ست تا ۱۲ میام 

برکه:نخیر من میخوام همین الان بخوابم فردا ۸ صبح کلاس دارم

   یک ربع کل کل 

من:بخدا تا حالا برگشته بودم یه ربع به ۱۲ شد 

نوابغ علیرغم میل باطنی:خیله خب برو ولی تا ۱۲ بیایی ها مامیخوایم بخوابیم و شب بخیر 

من تو دلم:زرشک. 

حالا ساعت دوازده و نیم شب اومدم بیرون ببین با چه صحنه ای روبه رو میشم. برکه خانوم داره لباس اتو میکنه و با دیدن من که با بهت نگاش میکنم یه لبخند ملیح! تحویلم میده 

الناز با پاهای آویزوون نشسته رو اپن آشپزخونه و به من میگه:خوبی شما؟! و برمیگرده و بلادونا رو نیگا میکنه.

بلادونا جان کنار اجاق گاز وایساده یه لیوان و یه قاشق دستش یه چیزی رو از تو قابلمه آوورد بیرون انداخت تو لیوانش و با خشانت لیوانو هم زد.من و الناز که شاهد این صحنه بودیم به هم نگاه کردیم و الناز میگه :اعصاب نداشته باش! 

اینا همون جماعتی بودن که میخواستن یه ربع به دوارده بخوابن.آخرش هم من رفتم خوابیدم و وروجکها همچنان بیدار بودن. 

قربون همتون برم که بلد نیستین مث آدم برخورد کنین. 

دلم برا اون روزا خیلی تنگ شده...

دختران زیبا

 

  

این گل سر ها رو فرزانه؛ یکی از دوستای خیلی خوبمون ؛به من و بلادونا هدیه داده 

(هرکدوم مون یه صورتی و یه قرمز،خیلی نازن)

از اونجایی که من و بلادونا خیلی جنبه گلسر داریم امشب گلسرها رو زدیم موهامون و یه ساعت از جلو لپ تاپ مون جم نخوردیم فک نکنید سرچ مرچ میکردیمااااا نه داشتیم  تند تند با وبکم  از خودمون عکس میگرفتیم  

خور و خواب و خشم و اینا!

من هر چی بهتون میگم عوض دانشجوی پایان نامه نویس شدم ملکه کک طماع و فقط صبح تاشب می خورم و می خوابم شما باورتون نمی شه که! اینم سندش:  

 

 زیر نویس عکس: اون دست برکه هستش و داره به جایگاه بنده در مقام دانشجوی باکمالات اشاره می کنه:))

آقا ما هر چی منتظر شدیم امروز از سران معظم دانشگاه روزمون رو بهمون یه تبریک خشک و خالی بگن٬ نگفتن فلذا از این تریبون خودمون این روز رو به خودمون و ارواح عمه مون تبریک میگیم:)))

دختری که اونقدر خوشبخت بود که...

 امشب نشستم اون قسمت از کارتون جودی آبوت رو دیدم که شعرش تو ماهنامه مدرسه چاپ شده بود و فرستاده بود واسه بابالنگ دراز ولی اون جوابشو نداده بود و اینم از فرط اندوه سرماخورد و افتاد تو تخت. وقتی نامه ی دوم رو نوشت و از بابالنگ دراز عذر خواهی کرد و بهش گفت بزودی از این مسئولیت راحت خواهد شد٬ واسه امضاش نوشت: دختری که اونقدر خوشبخت بود که هزینه تحصیلی دریافت کند-جودی آبوت؛ واونجا بود که اشکای منم مث جودی جاری شد! به شدت باهاش همدردی کردم دختره ی طفلی خیلی غصه خود ولی عوضش اینقدر لیاقت داشت که خیلی از احساسات قشنگی رو که خیلیا مث جولیا اصلا درک و شعوری ازش نداشتن رو تجربه کنه و خدا رو شکر که آخرش عاقبت به خیر شد! اصلا زندگی همینه! باور کن!

سیییییییید، به روح اعتقاد داری؟!!!!!!!!!!

پرده اول:

ساعت 8:26

آقای سید "م": خوب من رفتم

من و آزاده:به سرویس نمیرسی

:میرسم (و مثل همیشه دلی ی دلی ی رفت..)

:وای یعنی میشه نرسه برگرده کلی بهش بخندیم.. قاه قاه قاه

آره آره چه حالی میده هاااقاه قاه...

(و ایشون دقیقا مثل همیشه همیشه همیشه ب سرویس رسیدن بله ه ه.خیلی خر شانسه)

پرده دوم:

ساعت 9:20

(من و آزاده در حال رفتن به ایستگاه سرویس

در چند متری ایستگاه ...و سرویس در حال رفتن..)

من و آزاده:

:اون سرویسه داره میره

:آره فک کنم

: بدوییییییییییم..... (من و آز با یک کوله پشتی و یک لپتاب در حال دوییدن.. دقیقا مثل کلپک)

: آآآآآآآآآآآآآآآ سرویس رفت

من و ازاده فقط به یکدیگر نگاه میکردیم و دلمون گرفتیمو با صدای بلند شروع ب خندیدن و غر زدن:

"سید به روح اعتقاد داری ی ی ی ی؟!!!!!!!... خدا بگم چکارت نکنه آخه این چکاری بود با ما کردی ...مگه ما با تو چکار کرده بودیم ..این بود حق محبت هامون این بود حق شلغم هامون...این بود حق آبنبات هامون... خدااااااااااااااااا ما فقط گفتیم کلاهت بهت نمیاد (تو اتاق بهش گفته بودیم کلاهش بهش نمیاد یه کلاه دیگه بخره.. ای کاش زبونمون میشکست نمیگفتیم ...) اصلا کلاتم بهت میاد...چاه مکن بهر کسی اول خودت .....

(من و آز با قاه قاه زدن وغر غرکردن، مسمم راه خوابگاه رو در پیش گرفتیم و با سرعت برق مسیر رو میپیماییدیم)

: چقد هوا خوبه

: دیدی اون بنده خاص خدا بود خدا چه بلایی سرمون آورد

: نه نه خدا مارو بیشتر از اون دوست داره برا همین به سرویس نرسیدیم که ورزش کنیم

: آره اونو اصلا دوست نداره برا همین همیشه همیشه همیشه به سرویس میرسه .خدااااااااااااااااا 

 : چه خوب که ماشینا نگه نمی دارن ما رو سوار کنن خیلی دوست دارم پیاده برم 

: آره آره اصلا لپتاپم سنگین نیست کوله م هم سبک سبکه

: آخه خدا این انصافه !!!!!!!!!یه حساب دو دوتا چهارتا هم کنی معلومه ؛ما با این پاهای کوچولو ،با لپتاپ و کوله باید پیاده بریم یا اون که یه مرده و بی بار و ...

: بیا یه اس بدیم بهش بگیم.....

(گوشی هر دو مون خاموش شد)

:  خداااااااااااااا آخه چرا اونو اینقد دوست داری؛آخه این انصافه 

: فک کن اون الان شامش خورده خوابیده ما اینجا داریم میدوییم

: چقد هوا خوبه اصلا خسته نشدم

(یه راننده  آشغال رانی پرت کرد جلو پامون)

: دلم میخواد رانی رو بکوبم سر راننده

: چرا سر راننده باید بزنی به " م"  همه اینا زیر سر اونه...

: نگو نگو ازش بد نگو باز یه بلای دیگه سرمون میادااااا. نه نه نه خدایا نمیزنیمش ِ اون خیلی خوبه بهش احترام میزاریم براش کت شلوار میخریم... اون آقاااای سییییده..؛خدایا بلایی سرمون نیار ..؛

: اگه نگهبان چیزی گفت میزنمشااااااااا

: چرا نگهبان بزنی باید " م" بزنی همه اینا زیر سر اونه...

:نگو نگو ازش بد نگو باز یه بلای دیگه سرمون میاد نه نه نه نمیزنیمش اون خیلی خوبه بهش احترام میزاریم از این به بعد سید صداش میکنیم؛سیییییییید  ...

: بیا با این سنگ بزنیم پنجرشون بشکنیم

: نه نه اون سیدی ک من دیدم سنگ زدن مون تف سر بالاست اگه سنگ بزمیم سنگه برمیگرده تو سر خودمون

: خدااااااااااااااااااااا

: اگه سگ جلومون گرفت با لپتاپم میزنمش

: چراسگ بزنیم  " م" باید بزنیم همه اینا زیر سر اونه...

: نگو نگو ازش بد نگو ...... 

.

آخییییییییییییششششش رسیدیم (نیم ساعت تو راه بودیم)

این فقط گوشه ای از کرامت این سید نورانی بود خلاصه قرار شده از فردا بهش بند ببندیم حاجت هامون بگیریم

هرکی حاجتی داره بسم الله این سیدی که ما دیدیم دست خالی برنمیگردونه مستجاب الدعوه ست

خدایااااااااااا شکککککرت

  

 

 {کلپک: مارمولک(به زبان بلادونا اینا)

آقای سید "م": سیییییییدی بسیار نورانی با کرامات، مستجاب الدعوه،دارای تعدادی دخترخوب،(فرزند پسر ندارد) دارای چند برادر،خواهر ندارد؛ که در ترم پاییین تر از ما به سر میبرند

 

 

کجایی تین ایجری که یادت به خیر

دیشب یه خواب مزحرف دیدم که با بچه های سامر اسکول(summer school)! رفتیم یه رستوران شیک و نود رقم غذا سفارش دادیم و من همش حرص اینو داشتم که غذاها رو بیارم خوابگاه آخرشم هیچی نخوردم! البته خوابه مال خود خود دیشب نبود چون امروز تا نه خواب بودم. تعبیرشم این بود که امروز بعد عمری چندتاشون رو دیدم و کلی به هم خندیدیم و حرص همدیگه رو در آوردیم آخه یک نمک نشناسایی هستن که بیا و ببین! ولی با این حال نه که هیجده نوزده سال بیشتر ندارن رفتارشون نیاز به تجزیه تحلیل نداره و خیلی پر شر و شور و انرژتیک هستن و واقعا به آدم روحیه میدن. کلا همه ی تین ایجرا این شکلی هستن و دقیقا عین یه آمریکای کشف نشدن؛ وحشی و غنی از پتانسیل های بالفعل نشده.