-
این روزها...
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 10:24
یادش به خیر، قدیم ها بچه که بودیم، هر مژه ای که می افتاد روی گونه آرزویی برآورده می شد. ..... امــــا این روزها به بارش شهاب ها هم امیدی نیست ….!
-
پرواز
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 10:11
برای رسیدن باید رفت در بن بست هم راه آسمان باز است پرواز را بیاموز !
-
سلامتی علمای عظام صلوات
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 13:42
آره دیگه! منم به جمع علمای عظام پیوستم: مقاله ارسالی به کنگره اکسپت شد و من باید اونو بصورت پوستر ارائه بدم! می دونی سر این کار خیلی زحمت کشیدم خیلی! اینقدر زیگیل استاد شدم که بلاخره یه مقاله بهم دادن و فرمودن بفرست واسه کنگره!! من حتی نمی دونم این کار چی هست و چیکار کردن و اصلا مقاله ش کی و کجا چاپ شده! مهم اینه که...
-
یه ذره تلخ بشه بخندیم!
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 02:01
فردا قراره راه بیفتم برم ولایت غربت. هنوز باورم نشده که باید برم. رفتنی که تا بهمن بازگشتی براش نیست می دونی!
-
الهی هر روزتون عید باشه
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 12:42
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام عیدتون مبارک امروز حتما همه شاد باشید. از روز خوبتون استفاده کنید. اینقدر پای اینترنت نشین! حیفه وقتت به خدا! (بیشترش خطاب به خودم بود) خووووووووووووووووش بگذره
-
عید فطر مبارک
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 12:28
تموم شد ماه رمضون امسالم مث سالهای دیگه... این عید بزرگ رو به همه ی دوستان تبریک میگم امیدوارم همتون از این ماه استفاده کرده باشید خوشبحال اونایی که تو این ماه اونقدر به خدا نزدیک شدن که همه ی گناهاشون بخشیده شده و روز عید فطر پاک پاک پاک هستن... ماه رمضون رفت ولی چیزی به ماه رمضون سال دیگه نمونده ۱۱ ماه دیگه...
-
پیش به سوی شعر کوتاه خوش مزه۳
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 20:16
درود و دوصد بدرود دوستان دوباره بیاین بازی این دفعه هم یه سری لغات میذارم که شاید اولش فک کنین بهم نمیان! امــــــــــــا من که میدونم شما دیگه حسابی این کاره شدید حالا برای این که جو یکم صمیمی شه یه دست و هورای بلــــــــــــــــــــند...سووووووت... جیــــــــــــــــــــــغ خب بچه ها آماده اید؟! ببینم این دفعه چند...
-
آغاز چرت و پرت گویی ما
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 00:39
چرت و پرت گویی اصولا در خوابگاه اولمون توسط من و برکه شروع شد .داشتیم تو این حرفه پیشرفت می کردیم که به ترتیب ممول ،بلادونا و طراوت اضافه شدندو شد نور علی نور! اوایل ترم ۱ تازه ما نابغه های مظلومو از مجتمع خوابگاهی پرتمون کرده بودن تو مهمون سرای دانشگاه البته دستشون درد نکنه جای خوبی پرتمون کردن!!! نزدیکای ظهر یکی از...
-
پیش به سوی شعر کوتاه خوش مزه۲
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 20:56
سلام سلام صد تا سلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام این بازی برای همه خوبه! برای ورزشکارا؛ برای مهندسا؛ برای دکترا؛ برای خوشگذرونا؛ برای اونایی که خوشحالن؛ برای اونایی که غمشناک ان؛ برای فوتبال دوستا؛ برای از فوتبال چندش شده ها؛ برای باصفاها؛ برای خسیسا؛ برای ولخرج ها؛ برای......خلاصه برای من؛ تو؛ ما؛...
-
ته مونده های یک خودسانسوری!
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 14:46
آخه تو بگو آدم باید چی بگه به این استاد؟ نه آخه اگه بیراه می گم بگو بیراه می گم. اصلا مگه آدم می تونه در مورد اساتید بیراه نگه٬ با راه بگه؟ راه راه بگه؟! قضیه اینه که با یکی از بچه ها بعد عمری تصمیم گرفتیم که با همدیگه بریم خونه اونوخ همینکه استاد معزز ایشون فهمیدن فرمودن نه خانم! شما باید بمونی اینجا کاراتو انجام...
-
پیش به سوی شعر کوتاه خوش مزه۱
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 13:58
فکر کردم اگه بشه یه تاپیک بذارم که یه کم روش فکر کنیم و بتونیم ایده های جدید بدیم البته فعـــــــــــلا امتحانی شروعش میکنم. اگه دوس داشتین؛ ادامش میدیم. فک کنم واقعا خوشمزه بشه ها! البته اگه همکاری کنید و سعی کنید غده ی شیرین شدن و بداهه گویی خودتونو فعال کنید. من چند تا کلمه میگم و شما سعی کنید تو نهایتا ۲ تا ۴...
-
بدرقه
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 23:32
پای برهنه بدرقه ات آمده ام شاید دلت بسوزد و گامهایت جاده را برگردد...
-
محض این که یه خاطره از خودم در وکنم
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 23:08
جمعه بود که رفتم شهر دانشگام. شنبه رفتم پیش استاد. همین که منو جلو در دید گفت: به به به به به به(تا یک ساعت!)(ادامه:) چه عجب؛ میگفتی گاوی گوسفندی میکشتیم؛ راه گم کردی! ازین ورا؛ چطور از خونه دل کندی؟؛ چی شد گذرت به این ورا افتاد.............سلام! خوبی؟ (من: ) بلاخره وقتی نوبت به حرف زدن من رسید کم نیاوردم گفتم:...
-
شب قدرِ ما!
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 16:54
دیشب با فروغ گفتیم با سرویس بریم مراسم شب احیای با حال این شهر. منتها این مسئولان فرهنگی دسته گل ما رو حساب اینکه خود مجتمع خوابگاهها مسجد و مراسم داره گفتن ساعت برگشتن سرویس از اون مراسم باحاله ی شهر باشه 11! مرحبا واقعا به این ذکاوتشون اخه ساعت 11 که تازه مراسم شروع میشه عزیز من! اونوخ فدای روی ماهتون اصلا شاید ما...
-
نوای عشق
شنبه 29 مردادماه سال 1390 01:35
نوای عشق از نای علی بود اذان صبح آوای علی بود علی را قدر پیغمبر شناسد که هر کس خویش را بهتر شناسد علی را وصف در باور نیاید زبان هرگز ز وصفش بر نیاید علی با درد غربت آشنا بود علی تنهاترین مرد خدا بود
-
زندگی
جمعه 28 مردادماه سال 1390 15:25
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی زنده یاد حسین پناهی .. ..
-
ماجرای ژله خوری تو خوابگاه نابغه ها
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 20:46
هر چند وخ یه بار بچه ها کلیک میکردن رو یه خوراکی و دسته جمعی می خریدن و همون ساعت های اولیه هم غارتش میکردن. اکثرا خوراکی هایی که میخرن چاق کنندس، برا همین من شرکت نمیکنم(به قول بلادونا میدونی!) چون دیگه بعد دو روز ازین رو به اون رو میشم. یه بار دور، دور ژله بود. انواع رنگ هاشو تو خوابگاه درست میکردیم(اولاش منم شریک...
-
استفاده بهینه از خوابگاه تابستانی!
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 14:15
یک: بالاخره بعد از مدتها به یکی از آرزوهام جامه عمل پوشوندم و رفتم با برکه و فروغ چند تا کتاب رمان خریدم: صد سال تنهایی٬ جانستان کابلستان٬ جین ایر٬ غرور و تعصب. حالا علاوه بر خواب و وبگردی و تماشای فیلم سینمایی یه کار دیگه هم دارم که انجام بدم! می دونی! دو: بی خیال پروپوزال! والله! دیروز رفتم اتاق استاد راهنمای عزیزم...
-
بدون شرح
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 19:23
-
رمضان الکریم
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 12:35
وقتی یادم افتاد امروز ۱۶ روز از ماه مبارک رمضان گذشته خیلی دلم گرفت٬ ۱۶ روز گذشته و من هیچ استفاه ای نکردم٬همه وقتم صرف انتخاب موضوع پایانامه شد٬ خدایا فکرم رو راحت کن تا بدون دغدغه از بقیه ماه رمضون استفاده کنم چقدر دلم برای مناجات حضرت امیر تنگ شده چقدر دلم برای دعای سحر تنگ شده دیشب یه دعا از صحیفه سجادیه خوندم٬وای...
-
خدایا کمکم کن
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 11:48
خدایا خواهش میکنم کمکم کن خدایا خیلی سر در گمم ٬دیگه دلم نمی خواد به موضوع پایان نامه فکر کنم٬یه موضوع رو همه میگن سخته٬حجمش زیاده٬برش ندار ٬گیر میکنی٬اما نمیدونم چرا دلم پیش اونه خدایا خواهش میکنم راهنماییم کن اونی که به صلاحمه انتخاب کنم
-
افطاری و سحری در خوابگاه!
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 22:56
۱- این عکس سفره افطار چند شب پیشه که خواستم یادگاری باشه از شبهای افطار تو خوابگاه. نون و پنیر و پسته ش از همه خوشمزه تره باور کن. من و فروغ روزه مون رو با این سفره باز کردیم. شب بعدش برکه اومد و حالا اگه یکیمون نباشه جاش خالیه! مث دیشب که فروغ رفته بود خونه دوستش و می گفت سحری بهش حال نداده آخه ما نبودیم واسش دلقک...
-
تدا(خدا) و مامی اصن تفاهم ندالن چلا؟؟؟!
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 20:02
من الان تو تفکلم ها! آخه چلا؟! تدا به ما اندشت داده اما مامی میگه: با تندال مم بخور! تدا به ما اندشت داده اما مامی میگه: دسمال بدار تدا به ما صدا داده اما مامی میگه: دیغ نززززن تدا به ما بارون داده اما مامی میگه: مبادا خیس شی دخملم تدا به ما هاپو های دشنگ گریبه داده اما مامی میگه: ملاگب باش! نلو نزدیتش! هممممش اذت...
-
مدرسه کلا تعطیله! برو صفا کن!
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 16:13
مدرسه تعطیله هوا آلوده است؛ مدرسه تعطیله جشنه؛ مدرسه تعطیله عزاست؛ مدرسه تعطیله هوا گرمه؛ مدرسه تعطیله هوا سرده؛ مدرسه تعطیله عید نوروزه؛ مدرسه تعطیله اجلاس بین المللی داریم؛ مدرسه تعطیله یک هفته مونده به عید؛ مدرسه تعطیله یک هفته بعد سیزده بدر؛ مدرسه تعطیله و این لیست می تواند همین طور ادامه یاید... اما در کشور ژاپن؛...
-
فارمای خوب!
شنبه 22 مردادماه سال 1390 14:59
بلاخره این امتحان پر از خاطره ی فلان فلان شده رو دادیم رف! باورم نمیشه که به خوبی و خوشی تموم شده میدونی! به قول ریحانه مهم این آرامشه بعد امتحانه که می چسبه. یعنی اصلا فکر نمی کردم اینطوری تموم بشه. صبح من و برکه با استرس فراوان در حالیکه همه چی آرومه رو گوش می دادیم جهت تفکر مثبت و اینا از خوابگاه زدیم بیرون و هر ۶...
-
فارماکو عزیزم حداحافظ
شنبه 22 مردادماه سال 1390 11:59
بالاخره بعد از یک هفته از صبح اللطلوع تا غروب اللغروب درس خوندن اون هم با دهن روزه(التماس ریا) و تو این روزای بلند و گرم٬امروز امتحان فارماکو دادیم خودمون که فکر میکنیم خوب دادیم تا ببینیم از ما بهترون (اساتید محترم)نظرشون چیه خلاصه قضیه رو میدی آستر هم میخوان رو شنیدین...٬تا حالا که میگفتیم فقط پاس شیم ..و هیچی...
-
یک تجربه جالب!
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 19:26
من ترم ۴م، ۱۱ واحد افتادم و مشروط شدم، البته کسی چیزی نفهمید تو خونه :دی ولی خب، خیلی سخت بود برام. حالا تو ۴ واحد افتادی درک نمیکنی من چی میگم! :دی ۱۱ واحد خیلی مرد میخواد وقتی نمرهش رو میبینه سکته نکنه، از وقتی معدلم اعلام شد تا حدود 2 هفته افسرده بودم، بعدش خودم رو جمع و جور کردم؛ البته همهی اونها رو هم واقعا...
-
واستون پیش اومده؟
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 22:20
دوستان چون اکثرا دانشجو هستین یا بودین یا خواهین شد!!! ازتون یه سوال دارم: آیا تا حالا تو یه درس افتادین؟ بعد که واسه دفه دوم یا احیانا سوم چهارم داشتین امتحان می دادین به نظرتون پایه تون تو اون درس قوی شده بوده؟ یعنی چیزی اضافه تر از اون دفه ی اولی دستتون رو گرفته؟ والله الان من معتقدم افتادنم شده مث گواهینامه گرفتنم...
-
من نمی خوام برگردم...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 18:12
امروز ۱۹ مرداده و من که ۲۹ تیر اومدم خونه باید ۱۵ شهریور دانشگاه باشم آخه این انصافه؟ این انصافه که استاد محترم در طول یک ترم کلاسشو تشکیل نده و حالا بخواد تو یه هفته اونم شهریور کلاسشو تشکیل بده اونم درس به قول خودش به این مهمی!!!! قضیه از این قراره که ترم پیش استاد X محترم گفتن که ۷ جلسه واسه این درس کافیه پس...
-
خودت کاری کن که از زندگیت لذت ببری
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 15:12
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد . . . . . . یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندو بخندو ... باز هم بخند برای خودت تو آینه شکلک در بیار و بهش بخند حتی گاهی هم بدون دلیل بخند عزیزم. بعد میبینی که چقدر همه مساله ها ساده اند و روش حلشون هم(شاید گاهی کمی سخت...