-
جوانانه
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 10:32
من همیشه گوشواره هامو با لباسام ست میکنم. مثلا با لیاس سبزم گوشواره سبز و با لباس طرح عروسکی گوشواره ی اون مدلی و اگه هم دستبند یا گردنبندشو داشته باشم با اونم به خودم صفا میدم گوشواره های بدلی قیمت زیادی ندارن. همین که موهاتو شونه کنی و آبشاری ببندی بالا سر، بعد یه رژ کمرنگ بزنی و یه گوشواره ی خوشگل مناسب با رنگ...
-
من مست و هوا مست و...
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 16:27
دیروز دم دمای غروب رفتم تو حیاط و همین که در هال رو باز کردم مســــــــت شدم . مست عطر گل اقاقیا تو حیاط یه درخت بزرگ ازش هست که شده حفاظی در برابر آپارتمان های بلندی که اطراف ساختن بوی گلش گیجت میکنه . مخصوصا شبا عصر هست و من پنجره ی اتاقمو باز کردم که رو به حیاط هست . ازینجا که نشستم سرسبزی درخت کاملا معلومه . درخت...
-
نومزدی
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 21:58
ترم یک بود که صحرا رو شوورش دادیم رفت! همین ترم قبلی رفت خونه ی خودش. صحرا کوچولو نی نی گوگولی زود رفتی عزیـــــــــزم . دلمون برات تنگ شده ... ترم دوم هم ممول. و قراره 16 خرداد امسال دخترم بره خونه خودش. جشن تو رامسره و نوابغ همه در آرزوی رفتن(خطاب به بلی و صحرا: اگه رفتیم همگی دست به دست هم، من و برکه وسطیم بعد شما...
-
یکسره داره بارون میاد!
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 23:10
یکسره داره بارون میاد که! (نظر یادتون نره )
-
منم چشم خوردم! از خیلی وقت پیشا D:
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 21:24
هر وقت یه چیزیو قراره پیدا کنم، همیشه اخرین چیزی که میرم سراغش اونیه که دنبالشم! مثلا امروز که تو ماشین نشسته بودم و متوجه شدم یکی از درا بازه، از در راننده شروع کردم و یکی یکی امتحان کردم و در نهایت اخرین دری که دورترین در هم بود، اونی بود که باز بود حالا اینجا که خوبه چون شانس برنده شدنم تو انتخاب 25% بود و من به...
-
خاطرات مادرجونی
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 23:48
سلام دخترای خوشگل و پسرای عسل. حال و احوالتون بهاریه دیگه حتما، آره؟ دیدم موضوع پوضوع برا پست جدید موجودی نداریم، گفتم دوباره یَک خاطرَه در کنم از مادرجونم مادرجون و بابایی من خیلی سال عمرشونه. مثلا همون 80 تا 90 میشه دیگه!! ولی خداروشکر سرپایند هردوشون. فقط مادرجون خیلی سخت شنوا شده و بابایی خیلی سخت بینا چند وقت پیش...
-
صحرای احساساتی
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 00:34
اصلا از اول از همون بچگی خیلی احساساتی بودم. یادمه از کلاس سوم دبستان دفتر خاطرات داشتم و از ده دوازده سالگی برا خودم شعر می گفتم! میگین خب که چی؟ امروز از فرط بیکاری نشسته بودم پای روم به دیوار و شونصد تا کانال رو زیر و رو می کردم که یهو از یه آهنگی خوشم اومد. یه کلیپ بود از یه خواننده ترک به اسم اسماعیل یکا. جریان...
-
دشت و دمن
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 21:46
جای همگی خالی، امروز رفتیم 9ام به در! خیلی خوب بود. رفتیم کوه، وسطی بازی و استپ هوایی(نمیدونم بلدی یا نه!) بازی کردیم و کلی خوش گذرونی دیگه! جمعمون میشیم 19 بچه ی قد و نیم قد! از 10، 12 ساله تا 28 ساله 12 به در و 13 به در هم دور همیم ایشالله. حالا این که چرا اینجا اعلام کردم، یه دلیل مهم داره! اونم اینه که...
-
قدیم ندیما
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1392 12:45
قدیما که سیستم دایال اپ بود، اگه از یه جا مثلا 10 تا کارت دایال آپ داشتی یک کارت رایگان میگرفتی! حالا هر کارتش چند تومن بوود؟ به ازای 10 ساعت 2000 تومن! یادش بخیر چقدر اذیت میشدیم! الان تو این عکس 40 هزار تومن پول خوابیده (بعلاوه ی یه فلاپی که از نسلش هنوز تو خونمون یه شونصدتایی باقیمونده) قدیما قشنگ تر نبود؟! خب...
-
خوش بحالم های پارسال
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 19:31
شه ژالب! عید امسال به من حالو هوای عیدو نداد! یعنی زیاد نداد. ولی خوش بود. شاد و دلچسب قبل از عید دوباره مث پارسال هفت سین انداختیم تو گروه، کلی عکس گرفتیم(به قول آقای عین، اونقدری که تو این دو سال عکس گرفتم تو عمرم ازم عکس نگرفتن! )، دفاع هم کلاسیم بود، استاد ههمونو ناهار دعوت کرد رستوران، شب آخر با بچه ها رفتیم...
-
قارچ سال نو
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 00:08
سلااااام دوستان میبینم که هیججججکی وخخت نکرده بیاد یه سر سال نو رو تبریک بگه و بره! پس کجااان این دوستان نابغه؟ منم اومده بودم بگم امروز بعد تحویل سال رفتیم یه جایی دور و بر شهرمون به اسم بخش هفت. بخش هفت تقریبا 20 کیلومتر اونورتر از شهرمونه! یه دشت سرسبز که وقتی بارون میاد فرداش پر از قارچ میشه . امروزم ملت اومده...
-
خونه تکونی 2
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 23:05
آقا ما دو روزه که دو طرف خونه رو گرفتیم و دو دستی داریم می تکونیمش و جونمون بالا اومد و آخرش تازه آشپزخونه و سرویسا و حیاط تموم شد! ای دوستان شما رو به همین ماشین لباسشویی که 24 ساعت داره غِرغِر می کنه اگه کارگر گرفتین مراعاتشو بکنین بدبخ خسته میشه! اوصیکم بتقوی و نظم فی امورکم ایضا یه خونه ی نقلی والله به فکر خودتون...
-
برف بازی
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 23:06
امروز جای همگی خالی رفتیم پارک خورشید برف بازی. اکیپ ما 14 نفر بود که در نوع خود بی نظیر بود! یه جا همه دو تا تیم می شدیم یه جا ما یه تیم و گروه های دیگه که ماشالله تعدادشونم کم نبود یه تیم و یه جا هم همه ستون پنجم می شدن و هر کی می افتاد به جون یکی تا حد مرگ می زدیم همدیگه رو البته. امروز برکه کلی حماسه آفرید و باعث...
-
ajiiiiiiiiiiiiiiiiib!!
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 21:40
وای دیشب چه اتفاق جالبی افتاد! مث اینکه تو یهو به اون دنیا سفر کنی یا مثلا یه چیز نادیدنیو بتونی ببینی؛ یا یه اتفاق غیر غیر ممکن بیافته برات یا... دیشب که بلادونا پستو گذاشت من یه دقیقه بعد رفتم تو قسمت؛ یادداشت های چرکنویس؛ و اینو دیدم: خیلی جالبه نه؟ خدایا شکرت که نمردیمو وبلاگمونو با حدود ۲۰۰۰ کامنت(رندش میکنم...
-
اون یکی یه دونه دونست...
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 18:42
سلام رفقای گل گلاب خوبین خوشین می دونین امشب چه شبیه؟ اول این آهنگ رو دانلود بفرمایین این آره آره همین! آهان داشتم می گفتم، امشب شبی هستش که میگن انگار از 366 شب امسال یه بار فقط اتفاق می افته و خیلی خیلی فرخنده و مبارکه. بعضیا میگن شاید بهونه تغییر فصل و رویش زمین و بارش آسمون همین باشه. این که بعضیا... بفرمایین تو...
-
خوابگاه خوشگله؛ یه نگا به ما کن!!
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 11:52
میخوام محل زندگی جدیدو نشون بدم میدونم که کار بدیه؛ میدونم که باقی دانشجوها ممکنه حسادت کنن؛ میدونم که ممکنه بعضیا ناراحت شن ازینکه این همه استثنا علوم پزشکی میزاره بین دانشجوهاش! نمیدونم؛ ولی میدونم! در هر صورت خوددانی! ما چه میدانیم! اگه فکر میکنید مث داداش من افسردگی مزمن میگیرین می افتین گوشه خونه نگاه نکنین خو؛...
-
تولد عروسک چشم آبی
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 23:29
امروز تولد فم جون بود تو اتاق ارشدا اینقدر هرهر کرکر کردیم که لحظه به لحظه ش روح نگهبان رو بالا سرمون حاضر می دیدم. چیزی که همه مون می خواستیم این بود که فم جون سورپرایز بشه که شد خدا رو شکر! آخه هم ما رفقای گل و بلبلش بودیم و هم استادش یهو مشرف شد و دیگه جای همه خالی... وقتی داشت شمع ها رو فوت می کرد به احترام استاد...
-
دادگاه رسمی است!
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 13:51
می خوام که سخت نگیرم و اینقدر ریجید نسبت به بعضی مسائل برخورد نکنم ولی نمیشه، نه که نشه سخته می ترسم از اینکه این رفتارم عادت شه و مجبور به رعایت قوانین دست و پاگیری بشم که تو دادگاه یک طرفه خودم تصویب شده اونم بدون هیچ تبصره ای!
-
وقتی طبع شعری برکه...
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 11:58
نمیدونم چرا تا میخوام مقاله یا پایان نامه بنویسم این جوری میشم؛ همش یه جوری میخوام از زیرش در درم.مثلا با آهنگ با شعر خوندن با خوردن و... (آدمیزاده دیگه) این آهنگیه که خواننده مورد علاقه شیما (یکی از دوستامون) میخونه .شیما عاشق صدای این خواننده ست و فک کنم اکثر آهنگاشو داره .من هروقت دیدمش در حال گوش کردن یکی از...
-
ای دو چشمانت چمنزاران من
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 23:49
میریم که داشته باشیم این شعر فروغ رو: ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایهء مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای در بگشوده بر...
-
دارو
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 17:41
یه غلطی کردم رفتم دنبال درمان پوست نمیدونم شایدم غلط خاصی نبوده. شایدم خوب کاری کردم چون جوش صورت خوب شد. آثار خاصی هم ازشون نموند. ولی ی ی ی ی همش این شکلی میشم >>> بخندم، خجالت بکشم، گرمم بشه، عصبی بشم، استرس بگیرم، باد سرد بخوره رو صورتم، سرمو خم کنم به پایین و ... خیلی چیزا که هنوز کشف نکردم یکی از دوستا...
-
یورولمیاسیس!!
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 11:04
آقا ما دیروز از ارومیه برگشتیم و اینقدر بهمون خوش گذشته بود که نمی خواستیم بعد از 22 ساعت از اتوبوس پیاده شیم و می گفتیم من از این دنیا چی می خوام دو تا صندلی خااااالی... مردم ارومیه واقعا آدمای شاد و باحالی هستند و در عین حال باشعور و همینطور مهمون نواز اصلا یه وعضی یه حالی. ایشالله که نصیب و قسمت همگی.
-
ما یه همچین آدمایی هستیم
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 13:41
همه دوستام از جمله بلادونا رفتن نمازخونه (اتاق 12 نفره) ولی من هنوز تو اتاقم . آخه از شانس خوبم تو نمازخونه تخت خالی برام نیست؛البته یه تخت هست که طبقه دومه که من دوست ندارم. البته هر شب خانم گیلانی میاد و میگه زودتر وسایلت جم کن باید بری نمازخونه و منم میگم باشه ... یه لباس سبز فسفری دارم همرنگ این تخت سبزه، صدیقه و...
-
شام شاهانه
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 01:34
داشتم عکسهای لپتاپم نگاه میکردم عکسهای سفره شام شاهانه مون رو دیدم حیفم اومد شما نبینید: یه شب من و بلادونا میخواستیم شام بخوریم اومدیم سفره گل قرمزی طلاکوب کاملا نو و بدون هیچگونه زدگی مون رو پهن کردیم و ظرفهای نقره ای مون به همراه چندتا نون خاش خاش چیدیم رو سفره و... از بس از این سفره رنگین و بسیار مرتب و تمیز مون...
-
روزگار نوابغ این مرزو بوم
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 11:31
سلام دوستان گل احوالات شما چطور است؟ اگر از حال ما میپرسید؛ همه خوبیم و دعا گوی شما. بلادونا ارومیه هست! نزدیک وان ترکیه! طفلی داره خون خودشو میخوره که چرا پاسپورت نبردن تا برن(روم به دیفال) کشورای خارجه! نمیدونم میخواست چه کاری کنه اونجا برکه تازه رسیده خوابگاه و زندگی جدیدشو تو نمازخونه ی خوابگاه آغاز کرده!(بلادونا...
-
با خانمان
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 23:30
به ما کمک کنید به ما بی خانمانان کمک کنید من و آز و بللی نشستیم تو اتاق ارشدا تو دانشکده از خستگی داریم میمیریم ولی نمیریم خوابگاه میخواییم با آخرین سرویس بریم خوابگاه تا کمتر چشممون به فاط کماندوها بیافته و البته قراره همین که رسیدیم خوابگاه یکی مون سینه خیزبره اگه سرپرست ها نبودن سوت بزنه تا بقیه سینه خیز بریم...
-
استرس
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 12:49
*ممول پریشب خواب دید یه شترمرغه نشسته و هی اصراااار داره که ممول بیاد بشینه رو پشتش بیچاره میگفته تو که دیگه خوابگاه نداری بیا رو پشت من زندگی کن!! ممولم نمیرفته. از شترمرغ اصرار؛ از ممول انکار! *دیشب خواب دیدم منو ممولو فیروزه تو یه اتاق خوشگلیم. اونوخ فیروزه به من گفت: به شما که یک کیوسک تلفن دادن که! چرا نمیرین...
-
شب درااااااااااااز است و قلندر بیدااااااااااااار
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 00:02
اعصاب مصاب ندارم برو کنار خانوم قلدر حراستی!! میخوای ازت فیلم بگیرم پخش کنم تو ۲۰ و ۳۰ ؟! اون وسیله من نیستا؛ اونم نیست؛ دست نزن! نمیام... نمیام... نمیخوام! ببین مامورو ماذور و این چیزا نمیفهمیم ما. آخه کجا بریم بنده ی خدا؟ تو این چله ی زمستون چطور دلت میاد؟ ها؟ دختر خودتم بود اینجوری رفتار میکردی؟ (در اینجا باید زور...
-
اختلالات
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 17:18
من اینو تقریبا مطمئنم که شما می تونین حدس بزنین عکس زیر چه اختلالی رو نشون میده: اواااا ببشخید این که عکس دستاپ کامپیوتر دانشکده برکه ست شما ببخشید بچه رو نمی دونم چرا از این عکسا گذاشته طفلی دلم واسش سوخت (خنده ی شیطانی) نه این عکسو میگم: دست این بیمار در یک حالت اسپاسم خل شده و انگار که اصلا نمی تونه تکونش بده و برش...
-
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاش/ تو نقش جهان...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 22:10
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی این تاول و تبخال و دهان سوختگیها از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی یک بار شده بر جگرم زخـــم نکاری؟ یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟ هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم بر گونهی سرخابیات...